خاطرات محرم 91 تا به امروزززززززززززز امیر علی
سلام بر همه دوستان گلم که همیشه همرا و یاور ما هستید و با نظرات قشنگتون ما رادلگرم می کنید ببخشید که مدتی هست کم پیدا شدم و کمتر می نویسم فقط به خاطر عدم برنامه ریزی درست خودم من هست امیدوارم بتونم درست کنم ...
دوستان و مامانی گل فعال قدیم هم کمتر می یان و خاطرات نی نی های گلشون را کمتر می نویسند کلااا جریان چیه ؟؟؟
اما امیدوارم در همه حال خوش و خرم باشیدددد و موفق ...
بریم سراغ خاطرات اینبار مااااااااا
پسر گلم امیر علی مامان امیدوارم تو هم هر جا که باشی موفق و شاد و سلامت باشی و خاطراتت رو بخونی و بدونی چه روزهایی را در کودکی گذروندی اون زمان ما این ها نبود و ما فقط بسنده به ذهن و حافظه خودمون داریم و یه چیزایی یادمون می یاد البته مامان ندا دهه 60 هست و اگه در باره این دهه کمی مطالعه بکنی خواهی دانست که چه دهه پر از مهربانی و خاطرات هست برای همه ما دهه 60 تی هاااا
طبق معمول امسال خاطرات را از روی عکسها برات تعریف می کنم البته کمی طولانی شده که امیدوارم منو ببخشی دیگه تنبلیه و بی برنامه گی پسرم ...
بله قصه از روزهای اول محرم شروع شددد و خاطرات کودکی و محله قدیمی مامان ندااا که 5 شنبه هست و اش نذری خاله منیزه من و نوحه خون هییت شوهر خاله مهربونم که سالهاست داره دراین هییت برای امام حسین می خونه ... تو توی ماشین زود خوابت می برد و تا اخر شب که ما اونجا بودیم و البته تا 6 صبح راحت می خوابیدی ..
یه شب کلی از بابا سوال کردی که محرم چیه و ماما حسین و شمر و یزید کی هستن و بابا مفصل در این عکس داره برات توضیح می ده و اما می گفتی دوباره بگووو و باز هم دوباره بابا برات تعریف می کرد اینقدر برات تعریف کرد که خوابت برددددد..
و اما از تقلیدهای بیشمار شما برات بگم که عمو سعید جون مسدوم شده بودن و تو هم کارهای پای عمو سعید را انجام می دادی و می گفتی منم مسدوم شدم یخ بیارید و ببندید ...
بله امان از تقلیدهای شماااااا
روزها بعد از کلاس به پازل و نقاشی و خمیر بازی مشغولی و حسابی خانه را به هم می زنی ..
بابا صادق هم برات یه کفش خریدن که تو عاشق شدی و همیشه پاته ..
وقتی یه شبایی برای خورن شام می ریم بیرون تو حسابی شیطونی می کنی و نمیشینی ...
یه روز در دفترت نوشته بودن امتحان فرانسه دارید و تمرین بشود من هر چی فکر کردم اخه نه کتابی دست ماست نه اصلا من می دونم چیه ای بابا برای خانمت متن بالای عکس را نوشتم و ایشان هم در جواب گفتند خود امیر علی همه را بلده و می داندددد من تعجب کردم پس چی را تمرین کنیم و موضوع چیه بعد متوجه شدم روش اموزششان فقط داخل موسسه هست به به مادرها و پدرها کاری ندارن و هرچی یاد گرفتن همونجا هست تا استعداد های نداشته در بیاد و اونی که می مونه استعداد واقعی بچه هست و خیلی خوشحال شدم که دقیقا داره این روش در این موسسه اعمال میشه و همونی هست که مد نظرم بودددد...
یه روز ظهر با خاله ارزو اومدم خانه مان و تند تند ناهار اماده کردم تا بیتا هم بیاد خانه ما و تو خیلی خوشحال شده بودی و می گفتی شب اینجا بخوابه ابجی بیتاااا...که زود هم رفتن و تو کلی ناراحت شدی ..
طبق معمول خانه را به هم زدیدددددد...
از اونجایی که پازلهات برات تکراری شدن دو تا دیگه بابا برات خرید پازلهای اریاااااااا
بله مدیر شما به من گفتند امیر علی در زبان انگلیسی و فرانسه و ریاضی اول شده و براش سه تا جایزه تهیه کنید که خاله مهربونم لطف کردن و اینها را برات خریدن تا من کادو کنم و بدم موسسه تا به شما بدن ...
بله اینم کادوهااا
بعضی وقتها با بابا کشتی کج می گیرید و اینه بازی شمااا و منم کلی ناراحت می شم
و تو برنده میشی بالاخره
و همینطور که گند کاری می کنی به مامان هم در نظافت کارهای خانه کمک می کنی ...
و در درست کردن اشکال با خمیر خیلی پیشرفت کردی این شیر را وقتی درست کردی کلی جیغ زدم از تعجب و خوشحالی ...
یه حلزون بامزه خاله من برات اوورده که خیلی دوسش داری ...
و امروز جایزه خودت را از مدیر گرفتی و کلی ذوق داشتی و اصلا جایزه
را باز نکردی تا بچه ها ببینن ...
و این شد عاقبت باز کردن این جایزه
و بعدش ماهیگیری که خاله من برات خریده دیروز که ناهار خانه ما بودن...
و دوباره رنگ انگشتی و گند کاری
و فعالیتهای ماه قبل شماااکه دادن به ما بزاریم در پوشه شمااا
و ادامه انهااااااا
و اینم ارزشیابی ماه ابان شمااا که در نظم و موارد ایمنی متوسط یعنی بددد و در شیمی و زمین شناسی خوب یعنی از لحاظ کلی یعنی ضعیف بودی و رفتم و پرسیدم اصلا چی هست و در چه زمینه هایی هست که منم بدونم گفتند در این دو درس هر چی می گن انجام بده و بهت یاد می دن فقط می پرسی برای چی ؟؟؟ و انجام نمی دی و باز می گی برای چی و همکاری نمی کنی فدات بشم من که ندانسته کاری نمی کنی ...
و جمعه ناهار که مهمون عزیزی داشتیم برای اولین بار و بعد از سالهاااااا رضا پسر دایی گلم اومد خانه ما همراه خاله و شوهر خاله مهربونم ...
شب یلدا هم نزدیکه و هفتمین سالگرد ازدواج من و بابا هم داره میرسه و این عمر است که داره تند تند می گذره
چند تا عکس ار عاشورای امسال و لباس سقای تو
با ارزوی بهترینهاااااااااا
دوستان گلم دلم برای همه شمااا تنگ شده
هدی جون معصومه جون سارا جون صونا جون و فهیمه جون چرا به من سر نمی زنیددد دلم براتون تنگ شده ...
مامان سارای گلم ایشاله زایمان راحت و خوبی داشته باشی و زودتر به جمع ما برگردی و غذاهای خوشمزتو برامون یاد بدی ...ارش جونم رو ببوس
به امید روزهای قشنگ ...