هم مامان هم بابا
این چند روز تعطیلی بر مامان خیلی سخت گذشت .چون بابا سرما خورده بود و استراحت می کرد مامان هم دائم در حال رسیدگی به تو و بابا از سوپ و میوه و غذا تا .... هم با تو بازی می کردم هم بهت می رسیدم هم به بابا می رسیدم هم کارهای زیاد خانه هم تو را بیرون می بردم و باهات بازی می کردم هم اینکه خودم هم بسیار مریض و کوفته حتی از بابا بدتر شده بودم حتی گردنم هم نمی تونستم نکون بدم از درد .خلاصه اما ثانیه ای استراحت نکردم و جای بابا را هم برایت پر کردم .خلاصه اینها را گفتم که بدونی مادر یعنی چی ؟همیشه قدر بدون و هرگز تنهایش نگذار .
بعد از کلی کار صبحانه و نهار و ............. عصری با هم به پارک جنگلی رفتیم در را کلی گوسفند را دیدی و در پارک هم با نی نی ها بازی کردی و هوا که سرد شد لباست را عوض کردم اما امدم سرپات بگیرم جیش کنی همه شلوارت را جیشی کردی و دوباره لباست را عوض کردم و هوا که تاریک شد در ماشین خوابت برد و الان هم هنوز خوابی و سریال ستایش داره شروع می شه .
اسم نی نی امیر بود و سبزه ها را سر هم می ریختید و ذوق می کردین .
اینم نی نی کوچولوی من که ٤ دست پا راه می رفت .
امروز خیلی با من مهربون شده بودی و محبتت گل کرده بود و مرا ناز می کردی و محبت و ماچ ماچ انگار تو هم خستگی و تنهایی منو در این روزهای سخت و مریضی مرا فهمیده بودی .اما من نذاشتم تو کوچکترین کمبودی را احساس کنی .چون مادرم و مادر یعنی ............ ایشاله یک روز خودت معنی اش را می فهمی .