چند تا خاطره از امیر علی
یادم می یاد همیشه عاشق اسب بودی و با اسب می خوابی و زندگی می کنی .خیلی دوست داری و همیشه سر اسب با هلیا دعوا داری .
وقتی می خوای پی پی کنی پست مبلا وای میستی و هر کی نزدیکت می شه می کی برو.
و امان از لباس پوشیدنات که لخت می شی و فرار می کنی و هر کاری می کنیم لباس نمی پوشی که نمی پوشی .گریه و داد مرا در می آوری .
و غذا خوردنات .... تا می بینی سوپ رو فرار به پشت مبل ها و قایم میشی
اما پوشکت رو دوست نداری در بیارم می گی پایش کن .
تمام کلمات را هم جمع می بندی و مثل پادشاهان حرف می زنی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی