امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 15 سال و 2 روز سن داره

باهوشم

خاطرات از تولد دانیال

1389/12/14 17:14
1,232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امیر مامان .

این چند روز روزهای شلوغی داشتیم و نتوانستم برایت خاطره ای بنویسم الان هم خانه مامان زری هستیم و مامانی اینجاست .تو هم در حال شیطانی کردن هستی .

تازگی خیلی شیطان شدی و کنترل کردنت خیلی سخت شده و شیطانیت را از حد گذروندی .۵ شنبه ظهر ۵ اسفند ۸۹ رفتیم خانه دانیال و تو توی آژانس خوابت برد .اولش که از خانه مامان زری آوردمت شروع به بلبل زبانی کردی و به آقای راننده سلام بلندی کردی و شروع به گفتن نام ماشینها کردی و بعد خوابت برد اما در خانه دانیال از خواب بیدار شدی و شروع به ذوق کردن کردی و توی اتاق دانیال با ماشینش بازی می کردی و دست به اسباب بازیهاش می زدی . خلاصه با آمدن هر مهامانی می رفتی جلوی در و سلام می کردی البته زود خسته شدی و بهانه خواب را کردی و خوابت برد یک ساعتی خوابیدی و من هم فیلمبرداری می کردم و به خاله کمک .تا بابا صادق و عمو دامون آمدند و شام خوردیم و رفتیم و تو تازه خوابت توی ماشین پرید و شروع به شیرین زبونی کردی و ساعت ۲ هم خوابیدی و ظهر فردا بیدار شدیم و به خانه مامان زری برای نهار رفتیم همه آنجا بودن و تو کلی شیرین زبونی می کردی عصری هم همگی رفتیم سرزمین عجایب اولش خواب بودی اما به ذوق شهر بازی بیدار شدی و سوار اسب چندین بار شدی و هر بار با گریه پایین می آمدی . برای شام به بوف تیراژه رفتیم و کلی تو شیطونی می کردی و از این بر مبلها بله آن سمت می رفتی و عمو سعیدت رو کچل کردی و چاقو برمی داشتی و میگفتی شومبوله عمو سعید و بابا و را ببرم و عمو مرتضی را دعوا می کردی که چرا خاله سحره منو دعوا کردی ....خلاصه خیلی خوش گذشت و ما برگشتیم هر کدام به خانه خودمان و من خوابم برد و تو با بابا صادق کلی بازی کردی و خوابت برد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد