خاطرات روزه پدر
روزه پدره امسال مصادف شد با روزه تولده دائی پوریا .که همگی به تولدش رفتیم و خیلی خوش گذشت .و تو هم همش دنباله خرابکاری بودی و می خواستی انگشت توی کیک کنی یا بادکنکها رو بکنی .و موفق هم شدی .
کادوی بابا اسماعیل را هم بهش دادیم که یک پیرهن و یک اسپری و یک نقاشی از طرف تو بود .که خیلی خوشحال شد .
فرداشم به دیدنه بابا غلامعلی ( به قوله خودت داش غلام ) رفتیم .و همچنین به دیدنه بابایی .پدر بزرگ مامان .که جایشان خیلی پیشه ما خالی هست .روحشان شاد .
در انجا اتفاقی مامانی و بابایی و مامان زری رادیدیم که تو با انها به پارک رفتی و بلال و بستنی خوردی .
از تو چه پنهون که من و بابا هم به پارک ارم رفتیم و بلال و فالوده خوردیم و کلی بازی کردیم به یاده دورانه نامزدی .خیلی خوش گذشت .اگر تو می دونستی کله ما رو می کندی .عیب نداره دیگه مامان جون یک بار هم من و بابا به یاده گذشته با هم باشیم دیگه .باشه ؟
این هم عکسهاش .
تولده دایی پوریا
البته بگم دوباره تو را پشه خورده ها .
امیر علی و پدر بزرگ مهربون .روحش شاد .
و این هم نماز خواندنه امیر علی که بالاخره تونستم ازش عکس بگیرم .
امیر علی و بابا صاگد
این هم دعای بعد از نماز پسرم .قبول باشه الهی
الان داره سریاله ستایش می ده مامان جون .خیلی ناراحت کننده است .می گه از هر دست بدی از همان دست هم پس می گیری .می گه صبر و استقامت یک زن .می گه امید به خدا و توکل .می گه بخشندگی .می گه دعا و توکل .می گه فرزند .می گه همسر .می گه مادر .و می گه یک پدره نمونه.
بله پسرم خیلی درسها داره این سریال .