امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 15 سال و 6 روز سن داره

باهوشم

داستانی از وب لاگه امیر علی پسر مهربون مامان بابا

1390/4/1 14:56
1,563 بازدید
اشتراک گذاری

با اجازه از مامان امیر علی

این متن برایم زیبا امد و خواستم تا امیر علی منم بداند و عمل کند :

 

 

داشتم داستانی رو میخوندم که برام خیلی جالب اومد پسرم .

در سال ١٩۶٨ مسابقات المپیک در شهر مکزیکو سیتی برگزار شد.مسابقه دوی ماراتن هم یکی از شاخص ترین مسابقات اون زمان بوده و البته هست.کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومترو 195 متر مسافت را دویده بودند.رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دونده ها تلاش میکردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پایان را پاره کرد. استادیوم سراپا تشویق شد. ........بعد از توزیع مدال ها . داوران و مسوولین برگزاری می روند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکنند. اما............بلند گوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمی گردند و انتظار رسیدن نفر آخر را می کشند.  از روی شماره پیراهن او اسم او را می یابند "جان استفن آکواری" است دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده، لنگ میزد و پایش بانداژ شده بود.

 
بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک می شود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمی خیزد چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق می کنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت می کند و تمام استادیوم را فرا می گیرد نمی دانید چه غوغایی برپا می شود!
 
 
 40 یا 50 متر بیشتر تا خط پایان نمانده او نفس زنان می ایستد و خم می شود و دستش را روی ساق پاهایش می گذارد، پلک هایش را فشار می دهد نفس می گیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت می کند.  نزدیک و نزدیکتر می شود و از خط پایان می گذرد. خبرنگاران، به سوی او هجوم می برند نور پی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده است انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد، می افتد.
 
 
پسر م امیر علی بدون که زندگی دقیقا مشابه یک دوی ماراتنه.برای طی این ماراتن بزرگ و رسیدن به خط پایان انگیزه, پشتکار,اراده و همت عالی و نیت خالص و ناب احتیاجه. و باز از همه اینها مهم تر ایمان به خدای خودت و خودت لازمه.عزیزم در زندگی بارها زمین میخوریم اما مرد اونه که دوباره پاشه و بدون نگرانی از سرزنش های دیگران دوباره و تنها با افزودن تجربه هاش راهشو ادامه بده.و حتی گاهی لازمه که انسان به نتیجه هم فکر نکنه و اگر بدونه راهی درسته تا آخرش بره.آدم گاهی نومیده،ناراحته زخم خورده است نگران افکار بقیه است اما پسرکم تمامه اینها گذرا هستند  و بدون که دایما یکسان نباشد دور گردون..................وبدون که یه اراده قوی بر همه چیز غالبه

در تمامه این داستان یه نکته ای بود که برای خودم لذت بخش بود وقتی که گزارشگر ها علت ادامه مسابقه با وضع اسفناکشو پرسیده بودند جواب داده بود که مردم کشورم منو ۵٠٠٠ مایل نفرستادند که تنها مسابقه رو شروع کنم بلکه خواهان این بودن که مسابقه رو تموم کنم.

پسرکم دوست دارم تو هم برای وطن و مردمانش اینگونه ارزش قایل باشی.حتی اگر روزی رفتی برگردی و به مردمانت خدمت کنی.همیشه با تمامه وجودت به مام وطن خدمت کنی و به ایرانی بودن خودت افتخار کنی و برای ساختنه کشورت خالصانه تلاش کنی.شاید که نه صد البته که کاستی های بیشماری وجود داره ولی تو اگر بتونی یکی از اون کاستی ها رو هم کم کنی به هموطن خودت خدمت کردی و بدون که دعای مادرانه ام که تنها داشته منه هماره بدرقه راهته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

haleh & termeh
1 تیر 90 16:28
ممنووون از مطلبت
مادر کوثر
1 تیر 90 16:29
بدو بدو عکسای آتلیه کوثر جون اومد رو وبلاگ
مامان ماهان
1 تیر 90 17:54
خیلی زیبا بود خانمم
مامان تربچه
1 تیر 90 22:20
خیلی جالب بود
مامان علی و امید
2 تیر 90 0:30
سلااااااام عزیزم ..... ببخشید چند وقت بود وقت نکرده بودم بهتون سر بزنم .... خیلییییی ناز بود عکسای امیر علی .....ببوسش .... خوش به حالتون که بلاخره تونستید به یاد دوران نامزدیتون برین پارک ارم ما که هنوز نتونستیم از دست این وروجکا یه دقیقه راحت باشیم
بابا صاقد
4 تیر 90 10:43
سلام بابا .قربونت بشم.خیلی گلی.خیلی ماهی.دبروز که بامامان وخاله سحروتو رفتیم پارک وبا هم بازی کردیم.هم تو خوشت اومد وهم من.پسرم خیلی باهات حال کردم.خیلی بزرگ شدی.ازهم سن وسالات خیلی بیشتر میفهمی .چیزی که بارها به من ثابت شد.منو ببخش که زیاد نتونستم باتو بازی کنم.سعی میکنم ازاین به بعد بیشتر با هم بازی کنیم.اینقدر دوست دارم که نمیدونم چی بگم.به داشتنت افتخار میکنم وخدارو صدهزار مرتبه شکر میکنم.که گلی چون تورو به ما هدیه داده.یادت نره مادرت خیلی برات زحمت میکشه.قدرشو بدون.هزاربار میبوسمت. بابا صادق. 1390/4/4 ساعت 10:38


mersiiiiiiiiiii baba saghed.man va maman ham dostat darim.boosssssssssssssssssss
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد