گردش امیر علی در باشگاه نفت
سلام پسره مامانی من .
٥شنبه همراه بابایی و مامان زری رفتیم به باشگاه شرکت نفت .شام مهمانشان بودیم .مامان خیلی خاطرات از این باشگاه داره از وقتی خیلی کوچیک بوده .بابایی تو ٣٠ سال در شرکت نفت قبل از اون هم بابا بزرگ مامان و عمو هاش و خود مامان ٧ سال و حالا دایی پوریا در این شرکت نفت کار می کنند.
هرگز فکرشو نمی کردم یک روزی با پسرم در این باشگاه بیام و بازی کردنتو نگاه کنم .دنیا خیلی جالبه .نه ؟
جمعه هم سه تایی رفتیم کوهسار خانه بابا بزرگ تو بابا صاقد رفتین کارواش بعد هم رفتید از باغ زردالو چیدین .بعد هم اندیشه خانه حاجی بابا شام بودیم و بعد هم تو گفتی هلیا منتظره منه و رفتیم خانه عمه لیلا اولش خوب بودین ولی بعد کمی دعوا شد و دوباره خوب شدین .بعد خانه حاچ خانم رفتیم و به انها هم زردالو دادیم .ساعت ٢ شب بود که دیدم خود به خود خوابیدی .
این هم عکسهاش :
اخه این چه جور خوابیدنیه مامان جون .
این هم پسره فعال و دقیق من که ١٥ دقیقه بی صدا و با دقت مهره هارو نخ می کردی .
این هم امیر علی عاشق اسب .که یک ساعت سوار بودی و پیاده نمی شدی
بقیه در ادامه مطالب ببین .
خیلی ذوق داشتی رفتی سوار گوزن شدی و کلی از شاخ های بلندش حرف زدی .راستی خیلی حرف می زدی آن هم گنده گنده .می گفتی چه جالبه این گوزن .
می گفتی بابایی نگاه کن دریارو چه دلفینی داره .من خیس نشم ؟
با ذوق سواره سرسره می شدی و می گفتی ما همگی نگات کنیم .
به بخش فرهنگی رفتیم و تو از روی نقاشی من ابرو و چشم و دایره کشیدی .
از این عمو توپولو می ترسیدی .و به زور نشستی ازت عکس انداختم .
منتظره شام اصلا نبودی و وقتی امدیم واسه شام تو همه اش می گفتی بریم سرسره .