خیلی عجیب
امروز تو خانه مامان زری رفته بودی و با هم به پارک رفتید .هم با مامان زری هم با بابایی .دایی حسن مامان از شمال امده بود و ما هم انجا شام بودیم .شب وقتی می خواستیم بیایم خانه مان تو را گول زدم چون نمی یامدی اخه .
خلاصه وقتی سوار ماشین بابا شدی به من گفتی چه بوی بنزینی می یاد و من فقط با تعجب نگاهت می کردم .درست گفتی در ماشین بوی بنزین می امد .چه تور در این سن این را تشخیص دادی نمی دانم .افرین مامان جون .
البته کوچکتر که بودی بوی خمیر دندان را از دهن مامان یا بابا بدون اینکه مسواک را ببینب تشخیص می دادی و می گفتی بوی خمیر دندون می یاد .
خلاصه خیلی با دقت و دقیق و باهوش هستی مامان جونم .ماشااله فدات بشم من .
بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی