امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 15 سال و 7 روز سن داره

باهوشم

فردای تولد بابا صاقد

1390/6/23 23:23
1,183 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم

این چند روز مامان مشغله زیادی داشت و نتونستم خاطراتت را برایت بنویسم .

خلاصه :

١٦ شهریور روز تولد بابا صاقد مامان زری ما را مهمون کرد و شام به باشگاه رفتیم .

اما یه موضوع جالب برایمان پیش امد تو اصلا نمی یامدی بریم شام بخوریم و نوبتمان داشت تمام میشد ما تو را ول کردیم و رفتیم رستورا تا شام بخوریم تو هم گفتی نمی یام .خلاصه ما داشتیم شام می خوردیم که دیدیم درب کشویی باز شد و تو امدی توی رستوران و دنبال ما می گشتی بابا صدایت زد و با ذوق امدی گفتی خودم امدم .از تعجب داشتیم شاخ در می اوردیم چطوری راه را پیدا کردی و پله ها را که زیادم بود امدی و در ان تاریکی چطوری ؟

خلاصه فدات بشم من باهوشم .

fadat

در راه که می رفتیم کلی بز و گوسفند دیدیم .البته خوالت می یومد و ترجیج دادیم بخوابی .

asb

چطوری از این اسب پایین امدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

zorat

 عاشق ذرت و بلال روی سالاد هستی و همه ذرت های همه را می خوری

dayi

در راه برگشت رفتی سوار ماشین دایی پوریا شدی و اینجا از ما شرکت را می خوای

amiram

این هم تیپت نازت بود خودت خودتو اینطوری کردی آخه عینکت را بابایی واست خریده بود و گفتی بیا از من عکس بنداز .

asb

این هم امیر علی سوار کار

این چند روز مامان یه کار خوبی براش پیدا شده بود که اول تو را برد بزاره مهد که مهد توی محلمون اصلا خوب نبود و جاهای خوب هم از سن ٣ سال تموم می خواستند.خلاصه سپردمت به مامان زری که ٨ صبح مییامد . تو را می برد تا ٥ بعد از ظهر اما روز اول تو را با مترو برد خانه  مامانی که در مترو گفتی تونل وحشته و گریه کردی .روز دوم هم مامان زری خواب ماند و مامان کمی دیر رفتش سر کار همش نگران تو بودم که اواره شده بودی .خلاصه روز سوم هم دیگه تصمیمی گرفتیم نرم چون مامان زری همه اش براش کار پیش می امد و مجبور بود تو را در این خیابانها ببرد که بابا هم کلی غر میزد . ومن رفتم و از کار انصراف دادم تا تو بری مهد و من بتوانم دوباره در کار وارد بشم .خلاصه این هم از این چند روز پر از ماجرا .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان
24 شهریور 90 15:10
الهی همیشه کنار هم خوششششششش باشین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد