ادامه .... پائيز گيلان 90
اينجا ماسوله هستش ما مشغول عكس گرفتن با لباس محلي بوديم كه ديديم تو به خانم گفتي منم مي خوام لباس بپوشم و تنت كرد و كلي هم ذوق كردي و به همه با تعجب نگاه مي كردي.
ميرزا كوچك خوان شدي .؟
امير علي و تفنگ .
چه عشقي در اين عكس هستش .حيفم امد نزارم .
قربونت بشم من.
اصلا به دوربين نگاه نمي كردي .
اين هم مرد هاي من .فداتون بشم من .
يك حكايت جالب: بابا ديد كه تو يك ني ني را بقل كردي اون هم داره ازت فرار مي كنه .امدم گفتم نكن مامان جون ني ني دوست نداره.كه مامانش گفت : امير علي .شما وبلاگ دارين ؟ گفتم بله گفت:من شما را مي شناسم دخترم نياز هستش .تازه من شناختم .چه جلب دنيا بسيار كوچيك هستش .خيلي خوشحال شديم و بعد از اشنايي با خانواده ها از هم خداحافظي كرديم .
مي ترسيدي جلو بري .به زور ازت عكس انداختيم .
اين جا روز جمعه هست و به اردو اداره بابا رفتيم كه لباست را در اب بازي خيس كردي و لباس سحر جون را پوشيدي تا از ماشين واست بابا لباس بياره .
اب بازي كردين كلي البته باد هم شديد مي امد .اين همه تو را شمال پشه نخورد ديشب در خانه تو را كباب كردند .
اين هم مرد من .
اين تمام خاطرات اين هفته مان بود كه بسيار به ما خوش گذشت از همسفرانمان و مامان نني و بابا جون به خاطر به وجود اوردن اين روزهاي زيبا ممنونيم البته اول خدا.از خدا هم بسيار ممنونيم .