امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

باهوشم

خانه خاله سحر و خاله غزاله و ....

1390/9/13 10:27
3,172 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر خاطرات این هفته را طبق قولی که بهت داده بودم بالاخره وقت پیدا کردم و برات می نویسم .امیر علی من .این سه شنبه من به خانه تکونی افتادم و هر دو من و تو با کمک هم البته خودت که می دونی چطور کمک می کنی گند کاری و دوباره کاری واسه مامان .تا شب خونه تکونی کردیم و بعد هم شام درست کردم تا بابا امد همه چی ارومه ..... بعد هم روز چهارشنبه هر دو مون خونه بودیم و بقیه کارهای خونه را کردیم و پنج شنبه شام خانه عمو مرتضی رفتیم و کلی خوش گذشت عمو مرتضی واسه شام کباب بوقلمون درست کرد که خیلی خوش مزه بود برف شدیدی هم یکباره گرفت و تو هم کلی با سحر مثل همیشه در گیر بودی و جمعه ناهار خانه مامان زری بودیم و فوتبال دیدی و بعد هم شام خانه خاله غزاله رفتیم که دوست عمو سعید عمو مسعود هم انجا بود خاله بهاره عاشقت شده بود و کلی با هم بازی کردین اما عمو مسعود رو اصلا تحویل نگرفتی و اون هم اصلا ازت خوشش نیومده بود .از قیافش معلوم بود .خلاصه امروز هم حمام رفتی و بعد از شام گیر داده بودی خودت ظرفها رو بشوری وای گند زدی و خیس شدی از دست تو پسر .

بن تن

خانه مامان زری و لباس بن تن که واست خریدم .چون بن تن تابستونت را می پوشیدی که واست کوچیک بود منم واست بزرگش را خریدم .

به هم ریختی

وای وای خانه خاله سحر را چه کردی اونم که حساس .....

عمو مرتضی

این هم تو عمو مرتضی در حال اموزش شطرنج به امیر علی

تابلو

این تابلو قشنگ را خواهر عمو مرتضی کشیده و قول داده تا تو بزرگ شدی بهت یاد بده

خاله غزاله

این هم تو کلی به هم ریختگی خانه خاله غزاله البته خاله غزاله اصلا حساس نیست .

سفره غذا

این هم سفره غذا مخصوص امیر علی .

ظرف شوییماشاله

ماشاله پسرم خودکاره خودکاره تمام کارها را خودش با اصرار خودت انجام می دی حتی لباسات یا هر چی بخوای خودت میری و می یاری .اما دیگه زیادی خودکاری و اصلا به نظر ما اهمیت نمیدی .

این هم خاطراتت تا امروز تا بعد خداحافظ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامی کیانا
12 آذر 90 22:19
سلام به امیرعلی باهوش و مامان عزیزش خوشحالم از اینکه با شما آشنا شدم شیوه ای که پیش گرفتید برای آموزش کلمات عالیه و چه خوب امیرعلی پیشرفت کرده ماشالا پسر باهوش امیدوارم از این به بعد بیشتر با هم آشنا شیم ما اهل شمال شهر ساری هستیم عزیزم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
12 آذر 90 22:48
آفرین پسر گل که به مامانت کمک می کنی.
مامان تربچه
13 آذر 90 8:09
عمو مسعود خیلی هم دلش بخواد آفریییییییییین که به مامان کمک می کنی
مامی کیانا
13 آذر 90 17:15
سلام عزیزم اینجا چند روزی هوا خیلی خوبه ولی فکر کنم از فردا هوا بارونی میشه چون ابرها کم کم دارن آسمونو میپوشونند حتما به جای شما اگه نتونستم زیر بارون قدم بزنم قول میدم از پنجره بهش نگاه کنم به یادشما دوست خوبم با اجازه شما لینکتون میکنم تا سر وقت بتونم از مطالب مفیدتون استفاده کنم
maman danial
14 آذر 90 18:57
azize khale mashallah,afarin ke be maman komak mikoni,behet eftekhar mikonam,doooset daram,booos.
مامان ماهان
15 آذر 90 0:00
وای چقدر خوشگل کمک میکنی عزیزم خسته نباشی امیر علی جووووووووون چه ریخت و پاشی هم کرده
محمدرضا
12 تیر 91 23:02
سلام ماشالا خیلی پسرباهوشی هست وهمید وارم درآینده موفق بشه


ممنون از شما ...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد