قصه محرم امسال 1390
سلام بر پسر گلم دعا ها و عزاداریهایت ان شااله مورد قبول شده باشه پسرم .خیلی دلم می خواد این پست را در ماه محرم بخونی تا با حال و هوای دوران ما هم اشنا بشی و مقایسه کنی .عکسها و خاطرات امسال مثل هر سال زیاد هستند و برایت تا جایی که بشه خلاصه وار تعریف می کنم .
از اینجا واست بگم که ما یعنی خانواده مامان من یعنی همان مامان زری در سه راه طرشت هیئت بزرگی دارند که از سال 1320 تاسیس شده و بنیان گذارش پدر مادر بزرگ من ( مادر بابای من ) اقای یوسفی هستند که سالها پیش از اینکه حتی من هم دیده باشم فوت کردند و بعد بچه ها و نوه ها و نتیجه ها این هیئت امام حسین (ع) را ادامه دادند که در حال حاظر دایی های من و شوهر خاله من و پسر خاله های بابا من با اهالی محل اداره می کنند .خلاصه ما هم از وقتی یادمون می یاد در این مراسم کمک می کردیم و بودیم تا امروز که با تو و بابا صادق می ریم .البته چون خانم هستیم کمرنگ تر از مردها اما به هر حال هستیم و کلی کمک هم می کنیم .و این سال سوم هست که تو مهمان این هییت هستی هر سال بیشتر در خواب بودی اما امسال وای از دست تو که چه به بابا و من کردی .وای خیلی شیطونی کردی و کلی زبون ریختی و شیرین صحبت کردی .ما تقریبا 10 شب را هییت بودیم من اصلا این روزها مهمانی و خونه موندن را دوست ندارم با هم بودیم اما کنار امام حسین و عزاداریهاش و شبها تا 4 صبح مجبور بودیم بمونیم و تو همش می گفتی بریم خونه مامان ندا چون خیلی طولانی بیرون می موندیم و تو خسته می شدی سرما بد جور رفته توی جونمون و هنوز من بدنم یخه بابا اما عزاداری داغش کرده بود و خیلی خیلی مهربون تر شده بود بیشتر با بابا توی هییت بودی اما به هر حال ما که گوش ندادیم و بازم می موندیم .به هر حال امسال هم تقریبا گذشت و این عمر ماست که می گذره وای وای وای ....
راستی اقای زمانی هم از تراشه ها تماس گرفتند و کلی تبریک به خاطر موفقیتت در مرحله 2 را گفتند .
حالا از عکسها :
این همان هییتی که برات گفتم .ظهر تاسوعاست .امسال هوا خیلی سرد و جمعیت هم خیلی زیادتر از پارسال بود .
بعد از قربانی کردن بع بعی تا یک ربع داشتی خون بیچاره گوسفند را نگاه می کردی و کلی حرف زدی
شب تا سوعا ما منتظر رسیدن هییت به خود خانه مامانی هستیم هر شب هییت به خانه یکی از بانی ها که فوت کرده می رند و شب تاسوعا هم نوبت خانه بابایی من هست .خدا بیامرزتش .بعد از امدن هییت به خانه مامانی روی پسر ها شو بوسید و ازشون به خاطر اینکه هنوز نام پدر خودشون رو حفظ کردند و چراغ خانه اش را روشن نگه داشتن تشکر کرد .
خانه مامانی در شب تاسوعا
هییت عذادارن حسینی در خانه مامانی شب تاسوعا
امیر علی در ظهر عاشورا .
علمدار حسین .
بابا و امیر محمد (پسر دایی مامان ) بسیار پسر موفق و اقا قهرمان بسکتبال و استاد زبان انگلیسی و شاگرد اول رشته ریاضی و رتبه اول قلم چی
فدات بشم من علمدار.این پرچم را هم به تو دادند .
جمعیت خیلی زیاد بود و نمی شد خوب عکس بگیر .این عکسها هم هنر بابا صاقد هست
کلی از اتیش و ادمها و شمر و یزید تعجب کرده بودی
داخل هییت و علامت طلا با کتیبه های کربلا اهدایی عمو مجید پسر خاله مامان هست .
بقیه عکسها و خاطرات در ادامه مطلب ..............
و اما ادامه عکسها .........
عمو سعید و امیر علی
یار امام حسین که اومد بغلت کنه نمی دونی قیافت چی شده بود کلی ترسیده بودی اما هیچ چی نگفتی از ترست .
راستی از شبکه خبر هم ازت عکس اندختند ....
شمر لعنتی هم اومد بغلت کرد و عکس انداخت تو کلا حرف دیگه تا ساعتی نزدی بعد هم تا بابا رادیدی همه را براش تعریف کردی و ولم نمی کردی هی می گفتی .
قربونت بشم من .مرد من .
این هم شوهر خاله من نوحه خون هییت که داره گریه می کنه و از دوران کودکی تا به امروز واسه امام حسین می خونه .اجرت با امام حسین .
هیئت داره برمی گرده تا این 10 شب هم تموم بشه .البته هییت تا 7 امام هم زنونه در خانه مامانی هم مردونه در همین هییت ادامه داره .اما ما تا جمعه نمی تونیم بریم .
وای تو دیگه کلی هنگ کرده بودی اسب و شتر و می گفتی باغ وحش اومده امام حسین .؟می ترسیدی چه جور وای وای وای
پدر و پسر از خستگی غش کرده بودین خانه مامانی چون جا نبود ما هرشب خانه خاله غزاله می خوابیدیم .فداتون بشم من وقبول باشه بابا صادق هم کلی زحمت کشید کلی هم عزاداری کرد ایشاله قبول باشه .مامان ندا هم کلی هم بازیها و دوستان و هم محلی های قدیمش رو دید و کلی هم کمک کرد و کلی هم عذاداری 10 شب پا به پای بابا و امیر علی و بقیه .قربون امام حسین برم .
.
حالا عکس خودم هم واست بزارم .خیلی هوا سرد بو و مجبور بودم تو رو اینقدر بپوشونم .
شام غریبان کلی توی ترافیک محل موندیم و خیلی خیلی ترافیک و جمعیت بود و نشد خوب عکس بندازم هم مرثیه خونی هم شمع وای تا حالا اینهمه ادم توی یک خیابون ندیده بودم اما هوا هم خیلی سرد بود بعد از دادن نذری مان از همه خدافظی کردیم و اومدیم خونه تو و بابا خوابتون برده و من دارم خاطراتت رو می نویسم عکس و خاطره خیلی بودند اما نمی شه همه را بذارم همینها کافیه فعلا .
پسرم امیدوارم شاد و سلامت باشی شب بخیر