پسر فعال من
سلام بر عشقم .خوبی مامانی ؟ قربونت بشم من از روزی که برات نگفتم تا امروز که دیگه داره دوشنبه می شه را برات تعریف کنم .
بهتره بری به ادامه مطالب تا برات بگه این مادر ................
از چهارشنبه که اتاق تکونی ات شروع شد و پنج شنبه شب همهگی خانه مامان زری بودیم ااخه خاله منیزه اینا هم بودند و کلی شیطونی کردی از ظهر گذاشتمت اونجا و به کارهام رسیدم تقریبا شب با صادق اومدم پیش تو که معلوم بود دلت برامون تنگ شده و کلی برام شیرین زبونی کردی و باهامون بازی .خلاصه شب خوبی بود و جمعه صبح از خواب بیدار شدیم و رفتیم اندیشه خانه حاجی بابا همه تقریبا بودند و عمه لیلا جون و عمه سهیلا جون و مامان ننی و فتانه و فرزانه همه با نی نی ها و شو شو ها تو اول کلی با امیر رضا و روژین جون بازی کردی و بعد هم عرفان امد زیاد با هم نمی ساختین مخصوصا عرفان که هر چی تو داشتی اون هم می خواست و خیلی بهت دقت می کرد حتی سر لباس بارسلون که تو پوشیده بودی گریه کرد و باباش مجبور شد بره همون موقع براش بخره خلاصه شب هم در ماشین خوابیدی و تا فردا روز اربعین امام حسین (ع) تا عصری خونه بودیم و فرشهاتو اووردند و اتاقت را مرتب کردیم و اخ جون همه چی برق می زد .عصری بیرون دوری زدیم و کلی بازی کردی امر.ز هم از ساعتی که بیدار شدی بعد از صبحانه رفتیم پارک رودخونه داره کنار پارک ارم خیلی بازی و دوندگی کردی و حسابی با هم قایم موشک بازی کردیم تا 2 اونجا بودیم و بعد امدیم نهار خوردی و کلی با خودت بازی کردی و بعد هم 5 رفتیم کلاست ( راستی من تازه یادم افتاده اصلا از کلاست برات ننوشتم وای به این حافظه من ... )بعد از کلی تحقیق و گشتن و پرسیدن بالاخره شانسی کلاس خلاقیت پروری پیدا کردم با حضور خود والدین که فعلا به صورت مهمان دو روز در هفته می ریم و تو خیلی خوب خودت رو نشون دادی اصلا فکرش رو نمی کردم کلاس جالبی هست همش با رقص و بازی و نقاشی و کاردستی هست با کلی نی نی مثل خودت زبان هم در کنارش به صورت بازی داره .کلی ذوق می کنی و با همه ارتباط خوب پیدا کردی .خوراکی هم دارین و خیلی خوشت می یاد .با این که تا تشکیل کلاس خودت مهمان هستی اما از همه انها بهتر جواب می دی و خانم مربی خیلی ازت راضیه روانشناسی نقاشی خطخطی هم برات انجام دادن و واقعا هر چی گفتن درست بوده و همونهایی هست که در تو دیدیم .خلاصه بعدا برات می نویسم چی یا گفت فعلا تا همینجا .اخه خوابم می یاد و از صبح کلی کار کردم .اهان یادم رفت بگم بعد بابا که امد شام خوردیم و رفتیم خانه شیرین خانم و چون چشمشون رو عمل کرده بودند تو گیر داده بودی می گفتی : چشمت رو بندن حاچ خانم ؟ کلی از دستت خندیدم الانم تخته خوابیدی منم جای تو بودم الان بیهوشمی شدم با این همه فعالیت خوابت خیلی کمه از 9 صبح تا 11 شب بیداری و می دوی ها .وای وای وای
عکسها :
اینو دایی پوریا برات خریده .که یه شبه نیست شد .
این هم خلاقیت من و تو ( کیفیت عکسه به خاطر دوربین گوشی ام خرابه )
این هم زیارت در روز اربعین امام حسین (ع )
خانه حاجی بابا و فوتبال با امیر رضا
تو خیلی به حاجی بابا علاقه مند شده بودی و همش کنارش بودی .
راستی ببین عروسکهات چه تمیز و مرتب شدن .خدا کنه تا عید اینطور بمونن .
اینها را هم خودت چیندی .
عکست را هم در مجله بانک انصار چاپ کردند .
الان ساعت خوراکی هست و تو داری خوراکی که خانم مربی بهت دادن رو می خوری .از یکی از مادرها که اینطور نشسته بود تقلید کردی و نشستی .
قایم موشک بازی من و تو امروز در پارک (یکشنبه )
عزیزم بوس که دراز کشیدی مثلا خسته شدی .
مربی کلاست از من خواستند برای تخلیه انرژی که از توی خطهای نقاشیت معلوم بود خیلی بدویم البته تو از صبح داری می دوی اما انگار کافی نیست .کارم از فردا بشتر درومده باید 12 ساعت بدوم شاید تو خالی بشی .وای وای .خلاصه این خلاصه ای از این چند روز خودم هم دارم قش می کنم از خواب اما بر جسب وظیفه برات می نویسم تا بدون یچه کردی بر ما پسر گل .شاخ شمشاد .شبت بخیر