مهمان کوچولوی امیر علی
سلام اقا پسر گل .فدات بشم من .خوبی الان ما داریم ادامه خونه تکونی رو با بابا انجام می دیم که تو هم از صبح نیستی و رفتی خانه مامان زری .دلمون برات تنگ شده .حالا بیا دنبالم تا برات از مهمونت تعریف کنم ....
بله .دیروز که بیدار شدم برای نهار نذری عدس پلو درست کردم و برای کمک من زهیر جون امد کمک من و خدا خیرش بده کلی هم کمکم کرد در شستن پرده و و صل اونا .واقعا ازت ممنونم زهیر جونم .در همون شلوغی و کارهای خونه دایی بیژن محسن را اورد خانه ما تا 8 شب خانه ما بود و با هم بازی می کردین و بهتون خوش گذشت حسابی و خوابت برد وقتی بیدار شدی دیدی محسن رفته و کلی گریه کردی .بعدش هم رفتیم شام بیرون و بابا برات یه بادکنک اسپایدر من خرید و تو کلی ذوق کردی ....حالا با عکسها بیشتر برات توضیج می دم .
بله محسن شیطون و بچه دوم و خیلی سرتق .اون کارهای هیجانی انجام می داد و قلدوری می کرد اما تو خمیر بازی و پازل اسب درست می کردی هر کدوم در دو دنیای متفاوت بودین .اما خودمونیما دو تا بچه اونم دو تا پسر پشت سر هم وای خیلی سخته .....طفلی به زور رفت و نمی خواست بره می گفت من عاشق تو شدم ندا جون .خیلی غذاهاتون خوشمزست و تا دم در که داشت کفش می پوشید همینطور هم غذا می زاشتم دهنش و می گفت بازم بده بخورم .عزیزم منم عاشقتم ....
شب حاضر شدیم بریم بیرون شام بخوریم و تو مثلا با من قهری که مخسن رفته و خودت داشتی تنها می رفتی منم با دوربین مچت رو گرفتم ...
وای چرا با من قهر کردی اخه پسر ؟؟؟؟؟ هر چی صدات می کردم جوابم رو نمی دادی و می گفتی من ناراحتم .................
تو در موقع شام فقط بلال و سالاد خوردی و دل درد هم گرفتی اما بازم به روت نمی اووردی و بلالت را تا ته خوردی .اما همش می گفتی دلم درد می کنه چون ظهر هم عدس پلو خورده بودی برای همین دل درد گرفته بودی .
اینقدر دیر شده بود که چراغهای پاساژ رو خاموش کرده بودند با پله برقی ها را و می گفتند زود بروید و شب خوش اما ما سراصبر داشتیم می گشتیم .
بله اینم از این روزهای پر از کار اما من در کوچکترین وقت بیکاری به خاطراتت سر می زنم و برات تعریف می کنم .عزیزم دوست داریم و عاشقتیم .بوس گنده از لبات .........