امیر علی سرما خورده ه ه ه ه ه ه ه
سلام پسرم الهی من بمیرم تو رو اینطوری نبینم بالاخره تو هم سرما خوردی ....
بیا تا برات تعریف کنم .
می دونی الان که دارم برات از خاطراتت می نویسم ساعت چنده ؟ الان 6 صبحه ساعت 5 بود که بیدار شدی و بابا را صدا زدی و کمی هزیون گفتی منم بیدار شدم تا دست به بدنت زدم دیدیم بله تب کردی .بالاخره بعد از بودن با دوستان سرما خورده و این همه خوردن باد و بارون بالاخره بعد از 7 ماه سرما خوردی اخه از مرداد ماه پارسال تا امروز اصلا سرما نخورده بودی خودم چشمت کردم گفتم پس چرا این بچه سرما نمی خوره که بالاخره خوردی .دیروز که از کلاس بر کی گشتیم بدون سیوشرت و کلاه بودی اخه هوا خیلی گرم بود اما یه باره باد و طوفان و سرد شد شب هم دایی پوریا سرما خورده شدید اومد خانه ما و بله تو هم دیگه امروز تب کردی و منم دارم از غصه میمیرم .اخه دلم نمی یاد تو رو اینطوری ببینم .بابا رفت برات تب بر گرفت بهت دادم و تو دوباره خوابیدی و بابا هم رفت سر کار منم دیگه خوابم نمی بره و دارم برات از این هفته ای که گذشت می نویسم .
از دیروز برات بگم که صبح خاله غزاله زنگ زد شب می یان خانه ما شام منم تندیخونه را مرتب و تمیز کردم و به کارات رسیدم و با هم رفتیم پارک بعد از کمی بازی رفتیم کلاس خلاقیت تو چند روزه که می گی منم کلاس زبان بنویس برم انگلیسی یاد بگیرم خیلی علاقه داری و دایم از من کلمات و گرامر می پرسی اما می خوام مدرسه زبان بری و برای همین نمی نویسم فعلا .خلاصه از بس عاشق کلاست شدی هر روز می گی من امروز کلاس ندارم ؟؟؟ بله بالاخره رفتیم و کلاست که تموم شد خانم مربی دستت رو گرفته بود و با یه شیر کاکایو در دهنت به من تحویلت داد و گفت امروز امیر علی پسر خیلی اقایی بوده و نونه کسی رو نگرفته با سارینا هم کاری نداشته خیلی خوب بوده منم کلی ذوق کردم .
شنبه و بازی در پارک و مثلا تاب بازی ...
به من می گی تو برو دیگه تا من برم کلاس و اینجا از من خدافظی کردی و رفتی توی کلاس
بله بعد کلاس هم با هم رفتیم تره بار و کلی خرید داشتم به زور اووردم خونه و با شیطنت تو نمی دونی چی کشیدم و اومدم عصرونه تو رو دادم و سریع بساط شام را اماده کردم و سالاد و سبزی و مرغ و برنج و کو کو رو گداشتم تا مهمونام می یام پیش اونا باشم و اونا رو به زحمت نندازم خلاصه به سرعت برق و باد همه چی اماده شد و 9 بود عمو سعید اینا اومدند و فوتبال هم بود و برای تو هم خاله غزاله کلی خوراکی و اسباب بازی اوورده بود .دستش درد نکنه .
اینجا تره باره که رفته بودم خرید کنم تو رو هم روی سقف ماشین گذاشته بودم اما چه باد و طوفانی بود ...
بله اینم شام مثل مهمونای قبلی درست کردم تا فرقی نباشه .(قابل توجه سحر خانوم )
بله از صبح 5 شنبه به من می گفتی به بابا زنگ بزنم حرف بزنم زنگ زدم و به بابا گفتی زود بیا بریم باغ وحش بابا هم گفته شما را اطاعت کرد و 2 اومد خونه و ما شام خانه عمه سهیلا جون دعوت بودیم حاضر شدیم و رفتیم باغ وحش کلی ذوق کرده بودی و برامون گزارش می کردی و کلی صحبت کردی .
بله کلی از باغ وحش و حیوانات و اهلی و وحشی و غذاهاشون برامون می گی .
اینجا هم شتر ها بودند ...
وای از میمونا کلی خندیدیم و تو هم با تعجب به رفتارشون به دقت نگاه می کردی .
دستش رو دراز کرده تا از اقای نگهبان نوشابه بگیره گرفت و کلی خندیدیم از خوردنش .
کلی هیجان داشتی و تعریف می کردی ...
از قفس گرگها بیشتر خوشت اومد و می گفتی اگه اذیت کنی می دم تو رو گرگ بخوره بیچاره من ...
از کانگورو کلی تعجب کرده بودی ... و بیرون باغ وحش هم توی صورت اسپایدر من عکس گرفتی و اسپایدر من شدی بعدا عکسش رو می زارم .
بعد هم رفتیم خانه عمه سهیلا جون که کلی غذاهای خوشمزه درست کرده بودن و ماشاله جمعیت مهمان و پر از بچه و شب عرفان هلت داد و سرت محکم خورد به در کمد دیواری و یه بند انگشت باد کرد و کلی گریه کردی نزدیک ساعت 5 صبح بود اومدیم خونه و تو از خواب غش کرده بودی و بارون شدید و چه طوفانی شد .
جمعه هم از خستگی 12 بیدار شدیم و دیگه صبحانه که نمی شد بخوری اصلا حال نمی ده صبونه از 9 صبح بگذره من دیگه دوست ندارم بخورم همون شکلی تو رو توی خواب بقل کردیم رفتیم خانه مامان زری و اب گوشت زدیم و خیلی خوشمزه بود تو هم بیدار شدی اصلا نخوردی .من و بابا رفتیم دنبال مامانی من و اووردیمش خونه مامان زری و عصری رفتیم پارک که هوا افتابی و گرم بود یه باره طوفان و سرما و اسمون قورومبه و رعد و برق که باد داشت بلندمون می کرد کلی سرما و بارون خوردیم و اومدیم خونه و اش رشته کلی چسبید و تو باز نخوردی و خلاصه اخر شب هم اومدیم خونه و به کارامون رسیدیم و تو هم از خستگی خوابت برد .
این عکسها دیروز دستمون رسید که باب گفت برات به یادگار بزارم این عشق پدر و پسری روووووووووووو
به سرعت برق و باد 3 سال گذشت و داری به سه سالگی و سالروز تولدت نزدیک میشی از اونجایی که من کاملا روی برنامه ریزی برای تو قدم بر می دارم تمام ذهنم مشغول تولد امسالت شده که برات به خوبی برگزار کنم و خاطره ای قشنگ برات ثبت بشه دنبال ایده های قشنگ می گردم از خاله های مهربون که ایده ای برای تولد دارن خواهش می کنم لطف کنند و برام از ایده های قشنگشون برام بگن .خیلی خوشحال میشم بدونم .
ایشاله زودی خوب بشی و من طاقت ندارم .خدایا شکرت به خاطر همه چی و به خاطر سلامتی .خداوندا همه مریضها رو شفا بده و هیچ بچه ای در این دنیا مریض نباشه مریض نشه .... .