این چند روز امیر علی
سلام بر همه دوستان گلم و پسرم عزیزم
از جمعه شب تا امروز که چهارشنبه هست برات نگفتم
بیا دنبالم تا برات تعریف کنم ...............
فدای پسرم بشم عزیزم ایشاله هر کجا که هستی شاد و سلامت باشی و به خوبی و خوشی خاطراتت رو بخونی .
از جمعه اخر شب که از خانه خاله جمیله من اومدیم توی راه بابا خواست از بانک تات پول برداره که خودت زودتر گفتی بابا چرا از انصار برنمی داری چرا از بانک تات پول برداشتی منم کلی ذوق کردم که این همه دقت داری و تابلوها را سعی می کنی که بخونی مخصوصا این دو بانک را از هم تشخیص می دی .
روز شنبه هم بعد از بازی و دیدن سی دی زبان و خوردن نهار رفتیم کلاس
گوش شیطون کر که عاشق کلاس هات هستی و مشتاقانه خودت می ری و خیلی خانم مربی ازت راضی هست و شعر فصل بهار و ماهاش و روزهای هفته را یاد گرفتی به علاوه کلی بازی و خلاقیت
بعد از کلاست گفتی بریم گردش منم که با دایی نوید کار داشتم رفتیم دوتایی مغازه دایی که تو اتیش سوزوندی کلی شیطنت کردی .بعد هم که رفتیم اریا شهر تو بستی خواستی و یه جوجه اردک منم که کلی می ترسیدم اول نخواستم بخرم اما تو اینقدر اصرار کردی که گفتم اگه توی دستت بگیری می خرم و ناباورانه دیم توی دستت گرفتی
بله برات خریدم اما اینقدر من جیغ زدم که تو هم ترسیدی تا کسی سوار شیم دادیم دست یه اقای عابر برامون تا کسی اوورد بعد هم اقای راننده زیر پاش نگهش داشت تا سر کوچه بعد هم پسر خالم زهیر اومد و تا خونه برامون اوورد تا کارهای ثبت نام دانشگاه زهیر را انجام بدم کلی اردک جیغ جیغ کرد و وقتی خواست زهیر بره با خودش برد و تو هم رضایت دادی ببره بعد بابا اومد و براش کلی از امروز تعریف کردی و از خستگی بیهوش شدی ساعت 9 دیگه شبها می خوابی و صبح هم 9 بیدار میشی البته طی روز دیگه نمی خوابی فقط بازی و ورزش .
روز یکشنبه هم ساعت 9 بیدار شدیم و رفتیم پارک جنگلی نزدیک خونمون چون از طرف خاله ارزو دعوت به نهار شده بودیم در اردوی مدرسه ابجی بیتا دختر نازش .بله اون روز بیتا اینا رو از طرف مدرسه به اردو اوورده بودند ما هم ذرفتیم با اونها باشیم تو هم ذوق کرده بودی و فقط می دویدی و می خندیدی .اون همه دخمل رو دیده بودی و کلی خوش خوشانت شده بود .
زیر افتاب دراز می کشیدی و چشات رو باز نمی کردی ...کلی دخمل کوچولو کلاسهای پیش یک و دو تا پنجم دبستان اومده بودند ....
ما هم دور هم کلی خوردیم و نهار خوشمزه سالاد الویه و اسنک که خاله ارزو زحمت کشیده بود هوای صبح ملس و باد هم می یومد و خیلی حال می داد و خوش گذشت .بعد هم رفتیم خانه خاله ارزو بستنی خوردیم چای که خاله جمیله زنگ زد دارم می یام خونتون و ما هم 4 بود رفتیم خونمون و تا رسیدیم خاله هم رسید و تا 8 پیش ما بود و کلی با تو بازی کرد و به ما خوش گذشت دیگه داشتی از خواب بیهوش میشدی اما نزاشتم تا بابا بیاد بعد بخوابی
خیلی به ورزش علاقه پیدا کردی و از صبح فقط می دوی و توپ بازی می کنی مخصوصا به تشویق من بسکتبال و می گی تو بشین و منو تشویق کن .
اینم عکس در حین گل شدن توپ ...
و دوشنبه خاله سحر صبح زود زنگ زد که می یاد خانه ما منم تند تند خانه را مرتب کردم و تو را هم فرستادم خانه مامان زری خاله اومد و با هم با مقوا برای روز تولدت ریسه و ... درست کردیم نهار از بیرون ساندویج خریدیم و کارهامون که تموم شد رفتیم اریاشهر برای ظرفهای یک بار مصرف خیلی گشتم اما اوناهایی که می خواستم رو پیدا نکردم و چند تا کار دیگه تا 7 بود رسیدیم خونه عمو مرتضی اومده بود و خوابیده بود ماهی ها را دادم بهش تا پاک کنه طفلی زحمت کشید و پاک کرد بعد هم در فر گذاشت و شام را درست کرد تا بابا اومد و تو هم اومدی و دور هم خوردی خیلی خوشمزه شده بود عمو مرتضی جان دستت درد نکنه .
تو هم با مامان زری و بابایی رفته بودی هایپراستار و توپ خریده بودی و کلی هم اذیت کرده بودی مامان زری می گفت نمی دونی چه کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟ شویدها را پرت کرده بودی توی خونه و دیوارها را خط خطی کرده بودی و از بالکن دمپایی ها را انداخته بودی توی حیاط و ... خیلی شیطون شدی البته می کن برای سن 3 تا 5 سال همینطوره و وقتی پیش من نیستی کلی شیطونی می کنی فقط از من حساب می بری و خوبی ...
و سه شنبه که بیدار شدیم خاله غزاله اومد خانه ما و بعد خوردن چایی حاظر شدیم و رفتیم هایپر استار تا بقیه خریدهای یکبار مصرف را انجام بدم که بازم اونی که می خواستم نبود تو هم حوس بلال کردی و برات خریدم و یه اسپایدر من باد کنکی هم برات خریدم و ما هم اومدیم و نهار را همونجا خوردیم و بعد رفتیم برای شام اون شب تحقیق کنیم چطور میشه بعد هم رفتیم کیک را سفارش بدیم که مدلی که می خواستم را هیچ قنادی قبول نکرد و گفت این مدل خارجی هست ما از پسش بر نمی یایم مجبور شدم یه مدل به خواست خودت انتخاب کنیم به بابا هم نشون دادیدم و خوشش اومد و سفارش دادیم با کلی تغییرات روی اون اقای قناد می گفت هیچ مشتری مثل شما این همه تغییرات نداده و سخت نمی گیره اما من نمی خوام بد از کار در بیاد دوست دارم همه چی عالی برگزار بشه .خدا کنه همون طور که گفتم خوب درستش کنن .بعد هم رفتیم پیاده روی و تو هم بردم خانه مامان زری تا بری پارک من و خاله هم رفتیم پیاده روی تا بابا اومد و شام رفتیم خانه مامان زری
بعد شام 10 شده بود و تو هم کلافه خواب رفتیم خانه خودمون که تو توی راه خوابیدی و من و بابا هم نشستیم با هم صحبت کردیم در مورد تولدت و برنامه ریزی .به بابا گفتم دقت کردی الان مدتی هست تلویزیون ما روشن نشده تا به خودمون می یام 11 شب شده و امیر علی خوابه و من و تو هم با هم تا حرف بزنیم 1 شده و می خوابیم .مدتی هست که وقت کم می یارم و نمی دونم چه کنم .؟؟/ خلاصه الانم که دارم برات می نویسم تو خوابی تا بیدار بشی بریم برای کلاسهای امروزت ....
مجله سیب سبز هم اومد و تو فقط 60 تا رای جمع کرده بودی نمی دونم چطور شد وقتی برات رای جمع نمی کردیم خودت 350 تا رای اووردی و وقتی رای جمع کردیم شد 60 تا البته کلا از خود مسابقه معلوم بود روی استعداد و توانایی نیست بلکه از روی مدل لباس و تیپ و قیافه بود .اشکالی نداره همینکه جز 40 تا خودت اومدی برامون کافی بود .ایشاله که همیشه موفق و شاد و پیروز باشی .
از همه دوستانی که به پسرم رای داده بودند هم کمال تشکر را دارم .
بوس بوس بوس