جشن تولد 3 سالگی امیر علی مردانی
سلام بر گل پسر خودم بازم تولدت مبارک .پسرم خاطرات جشن و عکسهای تولدت رو برو ادامه مطالب ببین
بروووووووووووووووووووووووووووووووووو ..........................
بله پسرم مدتی بود که می خواستم یه جشن تولد سه سالگی برات بگیرم که به همه و تو و خودمون خوش بگذره و کاملا خودمونی جوون باشه .اما هر چی فکر می کردم چیزی به نظرم نمی رسید تا اینکه اول خواستم از تزیینات خاصی استفاده کنم اما از تم های کارتونی که اصلا با فرهنگ و شخصیت بچه های ما هم خونی ندارن خوشم نمی یومد تو هم علاقه و شناختی از این کارتونا نداشتی خلاصه اول یه رنگ انتخاب کردم و اسم و شخصیت خودت و علایقت استفاه کردم و اینی شد که در عکسها می بینی .برای شام هم به همه مهمونام فکر کردم که چه غذاهایی می تونه مجلس رو خودمونی و جالب بکنه و چه چیزهایی را بیشتر دوست دارن گرچه همه اطرافیانم می گفتند دردسر داره و از کیترینگ یه کبابی و جوجه ای بگیر اما من گفتم نه غذای تواد باید خوشمزه و متنوع و خودمونی باشه خلاصه دردسرها را به جون خریدم و از سه شنبه شروع به خرید کردیم که بابا به دلالیل کاری نتونست ما را هم راهی کنه اما عمو مرتضی برادرانه ما را یاری کرد و خاله سحر دختر دایی من هم خواهرانه منو در این جشن همیاری بسیار کرد تا جایی که بیشتر از من هم زحمت کشید که ایشاله بتونم روزی جبران کنم عزیزم .
بابا صادق جون هم از 5 شنبه بعد کار شروع به کمک کردن برای تولد کرد تا فردای روز تولد کلی برات زحمت کشید .خسته نباشی بابا جون
بله دست به دست دادیم تا عکسها و فیلم را برایت خاطره ای شیرین کنیم .
به من و بابا و تو که خیلی خوش گذشت .به مهمونامم که نمی دونم اما من سعی کردم به همه خوش بگذره خودم اول مجلس را دست گرفتم و از پذیرایی تا رقص و ........... را به دست گرفتم که مهمونای عزیزم هم با من همکاری کردن و دست به دست هم یه شب پر از شادی و خاطره هم تموم شد ........
حالا فکر کنم زیاد حرف زدم بهتره بریم سراغ عکسهااااااااااااااااا:
بیشتر عکسها برای زمان نیامدن مهمانهاست در این وبلاگ چون عکس مهمونامون رو نمی شه اینجا بزاریم .
اینم خوراکی هاااااااااااااااا
و ظرفهاااااااااااااااااااا
اینم خوش امد گویی به سبک امیر علی ......
ساعت 7 بود که مهمونا کم کم می یامدند و امیر علی خواب بود تازه هم خوابت برده بود ...
به زور بیدار شدی و همونشکلی و خواب الود نشستی روی مبل و با تعجب همه جا را نگاه می کردی
پدر و پسر رو بین این پسر سه ساله الان خواب الوده
باد کنک بازی کردی و کمی سرحال اومدی .....
بازی و بازی با بادکنکهاااااااااااااااااااااااااااا
به به اینم کیک که وارد شد یع کیک مدل اسب که عاشقشی البته با تزیین بسیار زیبا و مزه بی نظیر خوشمزه و عالی البته اینا را همینجا داشته باشید تا براتون یه خاطره تعریف کنم ....
کلی انگشت به کیک زدی هاااااااااااااااااااا
شمعها را تند تند فوت کردی .............
هلیا جون ناز نازی با امیر علی و بابا منم که نمی شه باشم ....
پدر چه بوسی می زنه این امیر علی روووووووووووووووووو
دست و جیغ و هورااااااااااااااا و تولدت مبارک و به به یه تولد قشنگ
بله اینم خودت همیشه متفکر و متعجب و دقیق به اطرافت ......... اصلا هم به دوربین نگاه نمی کنی
رقص چاقو هلیا جون دختر عمه خوشگل و نازت برات کرد و تو هم کلی کیف کردی ها
تو و هلی جون کلی با هم رقصیدید...
تو هم به هلی جون شاباش دادی ........
و وقتی مهمونا اومدن و خواستند با کیک و تو عکس بیندازن کم کم انداختند و نوبت شیرین خانم که شد تو در بقل شیرین خانم شیطونی کردی و پات را زدی به کیک کیک هم سر خورد و چپ شد روی فرش وای چی شد خوب شد عکسها را انداختیم خلاصه شلوغ شد و تمیز کردیم و همون کیک را خوردیم اما با اینکه کمی از روش له شده بود اما خیلی خوشمزه شده بود ............اینم خاطره کیک امسال تو ...
بله 10 و نیم هم شام را اماده کردیم ما از روز قبل بیشتر کارها را انجام داده بودیم تا هم خسته نباشیم و هم به مهمونامون فشار کار نیاریم هم پیش مهمونامون باشیم و با اونها جشن بگیریم و در شب تولد به صورت سلف سرویس و خودمونی 7 تا مرغ از بیرون سفارش داده بودیم و سوسیس بندری و سالا د ماکارانی و پیراشکی گوشت و کشک بادمجون و سالاد فصل را خودم درست کرده بودم اما خاله سحر جون هم خیلی در کارهای دورو برش کمکم کرد و زحمت کشید کلی ظرف شست و کلی هم پذیرایی کرد و کلی خرید ها رو کلی هم در اماده شدن غذاها کمک کرد واقعا خواهر ندارم اما دختر دایی گل و دختر خاله های خوبی دارم خدارا شکر .مامان زری هم از تو مواظبت می کرد و تو رو به گردش می برد تا سرت گرم بشه عمو مرتضی هم در خریدها و خاله غزاله هم در سفارشات .و لباسها کمکم کرد .خلاصه شام هم به خوبی برگزار شد .و شب خوب و پر از خاطره برامون شد ..
یادم رفت ژله طالبی ها را روی میز بزارم که در حین شام خوردن مهمونام یادم افتاد و اووردم ...
راستی یادم رفت از کادوهای مهمونای عزیزم تشکر کنم که واقعا شرمندمون کردن اکثر کادو ها پول اونم تراول های 50 تومنی بود و فقط خاله نازنین و عمو مهدی یه شالوار لی قشنگ و بامزه و ماشین هم دایی پوریا برات اووردن از همه دوستان و مهمونای عزیزمون تشکر می کنم هم از همراهی در فیلمبرداری و رقص و همخونی و پذیرایی و ... و هم از کادوهای بسیار ارزندشون تو هم همش منتظر بودی کادویی که کادو شده بود را باز کنی و ببینی و با همون کلی ذوق کردی و پولا برات بی مفهوم بود اما می خوایم ببریمت اتلیه و ازت عکس بکیریم تا خاطره ای بیشتر برات به جا بمونه .
خلاصه پسرم اینم تمام توانمون برای برگزار کردن جشن سه سالگی شما و خلاصه ای از عکسها دیگه ببخشید هر کم و کاستی که بو برات ارزوی موفقیت می کنم امیدوارم همواره شاد و سلامت باشی الانم که دارم برات می نویسم تو و بابا از خستگی بازی خوابتون برده و ساعت 4 بعد از ظهر روز جمعه هست قربونت برم من تا خاطره ای بعد خوانگهدارت .