امیر علی مرد کوچک مااااااااااااااااا
قبل از هر چیز تولد حضرت علی (ع) و روز پدر و مرد را به همه مردان گرامی همچنین به پدر مهربونم همسر عزیزم و پسر گلم تبریک عرض می کنم .و از صمیم قلب باش ما بودن را ارزومندم .
الهی که همیشه سلامت و شاد و موفق باشید که بودنتان برای ما دلگرمی و تکیه گاه بزرگی است .
ساده می گم دوستتان دارم و عاشقتونم .
عاشقتونم مردان بزرگ من ...............
پدر مهربانم بمان و با بودنت دلیل بودن من باش ....
بله این چند روز که برای بابا کادو می خریدیم و به مردهایمان کادو می دادیم تو می گفتی پس من چی ؟؟ منم مردم دیگه بزرگ شدم دیگه .بابا هم برات یه صندل و دایی پوریا هم باغ وحش ماهی و عمه من هم برات یه گربه عروسکی خریدند و تو همش می گفتی به منم بگید روزت مبارک کلی از دستت می خندیدیم ............
مرد من فدات بشم بزرگ شدی و احساس مردونگی می کنی من به داشتن شما مردانم افتخار می کنم .
حالا بیا دنبالم تا خاطرات این چند روز را برات تعریف کنم ...
بله این چند روز تعطیلی قرار بود با خانواده بابا صاقد بریم شمال اما متاسفانه انها هماهنگ نشدند و نشد و قسمت نبود بریم بابا بزرگ من هم از کرج به تهران امده بود تا چشماشو عمل کنه قبل از روز عمل قسمت ما هم شد تا با هم بریم امامزاده داوود و امامزاده صالح جای همگی خالی زیارت خوبی بود .خلاصه چهارشنبه بعد از کلاس رفتیم امامزاده صالح و گردش در تجریش و 5 شنبه هم شام خانه خاله سحر بودیم که شب هم با خاله غزاله اینا شب ماندیم و فردا ظهرش برای روز پدر رفتیم به بهشت زهرا دیدن بابا غلامعلی و بابایی من بعد هم اینقدر دیر رفتیم برای نهار تقریبا رستورانها دیگه غذا نداشتند توی راه بودیم که خاله سحر گفت بیاین خانه انها دوباره و با هم به خانه ما برویم تو هم خوشحال خوابت برد خرید کردیم و دوباره رفتیم دنبال خاله سحر اینا و همگی اومدیم خانه ما شام هم رفتیم بیرون بعد هم فردا ظهر با خاله سحر رفتیم و کادو روز مرد برای پدر بزرگها و بابا ها و تو بعد هم همگی رفتیم کوهسار کرج باغ محمد و شب هم انجا ماندیم وای شبها خیلی سرد بود می لرزیدیم اما روزها گرم خلاصه خیلی خوش گذشت به هم بیشتر از همه کلی بلال خوردی و از بازی دلی ازعزا در اووردی و من و خاله سحر هم رفتیم امامزاده بالای کوه کلی برای همه و تو دعا کردیم خلاصه اخر شب هم اومدیم خونه و حالا هم خونه هستیم و دارم وبلاگت رو می نویسم ...
حالا عکسهاااااااااااااااااااااااااااااااااااا:
امامزاده صالح و بلال ......
امامزاده صالح و زیارت
تجریش و رودخونه و وای ازاون همه شیطنت و دویدنهای تو ..............
عاشق غذا دادن به ماهی هستی و خانه خاله سحر فقط می گفتی من به ماهی ها غذا بدم .....
ساعت 1 شب بود و خوابمون نمی برد تصمیم گرفتیم بریم پارک و تو در پارک اینقدر دویدی تا پیف پیفت گرفت و مجبور شدیم بریم خونه و دوباره برگردیم پارک از دست تو عکسها فعلا موجود نیست دوربین خاله غزاله هست ...
رفتیم سر خاک بابایی من ...
و بابا غلامعلی ... خدا همه رفتگان را بیامرزه و رحمت کنه .
و در همون باغ به بابایی و بابا صاقد و تو هدیه روز مرد را دادیم ............
و این هم هدیه روز مرد از طرف دایی پوریا به تو ... دست گلت درد نکنه داداش گلم ...روز تو هم مبارک
این هم هدیه بابا صاقد جون به پسرش مرد اینده مااااااااااااااااااا
کلی بازی کردی .........
با صاقد قایم موشک بازی کردی ...
و کلی شیطنت و سنگ بازی ...
و بابایی رو بیچاره کردی اینقدر اذیتش کردی که نگوووووووو .به هر حال خیلی به ما خوش گذشت دست مامان زری گل هم درد نکنه اصلا نزاشت دست به سیاه و سفید بزنیم کلی خودش تنهایی عاشقانه برامون زحمت کشید و سعی کرد به ما خوش بگذره که خیلی خوش گذشت نمی دونیم زحمات مامان زری رو چطوری جبران کنیم الهی همیشه سالم و شاد باشی .
یه روستی زیارتی و توریستی شبیه به چالوس به نام ورده نزدیک برغان هست که وای بسیار دیدنی و خنک و اماااااااااااا بسیار شلوغ بود اما خیلی باصفا بود و خیلی به ما خوش گذشت .
و اما پیشرفتهای بسیار زیاد در این چند ترم کارگاه بازی علاوه بر بازی های فکری و تعادل و خلافقیت و تمرکز و دقت سه گوش را هم یاد گرفتی و یه درخت درست کردی
و همچنین این ادمک را درست کردید با کمک خانم مربی سه تا شعر زیبا هم یاد گرفتی که صدات را در پست بعدی برات می زارم ...
الان کنار بابا داره خوابت می بره اخه از 9 صبح بیداریم و تو هم ماشاله از این همه شیطنت و بسکتبال بازی کردن وای وای ...
موفق باشی و شاد عاشقتم پسر گلم بوس