حکایتهای این هفته امیر علی
سلام و صد سلام به همه دوستان گلم و خاله های مهربونی که به ما سر می زنید و با نظرات قشنگتون ما را خوشحال می کنید و ببخشید و شرمنده از اینکه زیاد نمی تونم به شما و نی نی های گلتون سر بزنم یه مدتی کارهام با هم قاطی شدن و تا به خودم می یام شب شده و از خستگی غش می کنم ...ایشاله به زودی با برنامه ریزی دقیق تر این مشکل را هم حل می کنم .دوستتون دارم .
و دلم برای دوستان خوب بلوگفایی خودم خیلی تنگ شده مخصوصا فهیمه جون و صونا جون شرمنده نمی تونم براتون نظر بزارم نمی دونم چرا درست نمیشه و چرا اما می یام و بهتون همیشه سر می زنم .بوس
و مامان اریا جون دوست خوبم که اصلا نمی تونم وارد وبلاگتون بشم و خیلی ناراحتم .
و سلام به پسر گلم که با تاخیر این پست را خلاصه وار برات می نویسم ببخشید مادر جون یه کم وقت کم می یارم ایشاله که درست میشه ...
موفق و شاد و سلامت باشید ...
دوستتون دارم بوس بوس بوس
تقریبا هر روز غروب با هم به پارک ته خیابانمون می ریم و تو هم بازی می کنی ...
پارک و بازی های جالب تو که مثل بچه های دیگه با وسایل بازی بازی نمی کنی و دنبال چمن و حیوانات چمن و توپ بازی و تماشای بازی والیبال بچه های دیگه می شی ...
طفلی بابا که باید با چه مشقتی نماز و دعا بخونه تو از بس که شیطنت می کنی ...
ناگفته نماند که یه روز عمه لیلا جون و هلیا جون به ما افتخار دادن و اومدن خانه ما با شیطنتهای شما دو تا که یه لحظه عاشق بودید و یه لحظه بعد با هم شیطنت می کردید خیلی به ما خوش گذشت و شب هم خانه ما موندن و تو کلی ذوق کردی که اینجا خوابیدن .اما از بس هر دوی شما خسته بودید ساعت 10 شب غش کردید تا صبح ...
این هم لاین در ورودی پارکمون که تو عاشقش شدی می ری کنارش و به دقت نگاش می کنی و بهش دست می زنی ...
اینم پارکمون که تو می ای و اینجا کلی ذوق و بازی می کنی ...
وای چه قیافه ای از خودت در اووردی اخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ذوق و بازی خارج از سرسره البته ؟؟؟؟
به خاطر موفقیتت در پازلهای قبلی این خانواده جیرف به قول خودت بابا صاقد برات خریده و تو هم مشغول یاد گرفتنش شدی مقداریش رو درست می کنی اما جاهایی که فشار و دقت بیشتری می خواد را بابا یا من برات درست می کنیم تا خودت بتونی یاد بگیری خودت کاملش کنی مثل بقیه پازلهات ...
و همچنین یه دایناسور به انتخاب بابا فعلا که درستش نمی کنی ؟؟/
و اما با هلیا و عمه جون به پارک رفتیم و کلی با هم بازی کردید ...
چمن بازی با هلیا و نی نی دیگه که توی پارک بود به نام سورنا خان
بعدش هم به تاتر رفتیم که براتون جالب بود البته از بس که تو واقع نگری گفتی : پس گرگ کو ؟؟؟
چون اون اقا که فقط کلاه گرگ گذاشته بود برای تو نقش گرگ نبوده و می گفتی اون فقط یه اقای مهربون بود نه گرگ و همش می گفتی پس گرگش کجا بود ؟؟؟/
به نظر من
سطح این تاترها برای شما بچه های امروز خیلی پایینه مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟
و اما صندلی جدا برای پسر گلم چون قد های بچه ها بلند بود و تو نمی تونستی ببینی و این صندلی را به تو دادن ...
اینم مثلا اقا گرگه داستان این تاتر بود که از بس مهربون و بدون گریم خوب بود تو به عنوان گرگ قبولش نکردی که نکردی ...
اینم پارک دیگه بعد از تاتر ... عشق تو و هلیا جون ...
ممنون عمه جون و هلیا جون پیش ما اومدید بازم بیاین خوشحال میشیم بوس بوس بوس
عزیزانم بوس
و اینقدر دلتنگ هلیا بعد از رفتنش شدی که ما دلمون نیومد و تو رو بردیم خانه حاجی بابا که هلیا جون انجا بود و وای موقع برگشت تو دوباره کلی گریه کردی اخه می خواستیم بریم تهران برای روزعروسی پسر خاله بابا جون اقا میثم داماد جدید برات کت و شلوار بخریم که تو رو گذاشتیم خانه مامان زری و من و بابا رفتیم خرید و گردش دو نفره و جات خالی شام را با هم بیرون خوردیم و برای تو هم بلال خریدیم و اومدیم
کت و شلوارت خیلی نازه عاشقش شدم حالا برای عروسی بپوشی و ناز ترم بشی .
البته داری انتی بیوتیک می خوری چون با دست کثیف یخ خوردی و گلو درد گرفتی و گلوت چرک کرده الهی من مریض باشم اما تو هرگز مریض نشی ایشاله
خدایا مراقب همه نی نی های خودت باش الهی امین ...
بله اینم خلاصه ای از ماجرا این هفته که گذشت ...