خاطرات سیزده به در سال 90
اینقدر این مدت ما بیرون بودیم که خسته شده بودیم برای همین هم نمی خواستیم بریم بیرون اما ساعت ۱۱ صبح بیدار شدیم و ساعت ۱.۳۰ به خانه بابابزرگ در کوهسار رسیدیم .امیر علی کلی ذوق کرده بودی و می رقصیدی و بازی می کردی .و با هاپو حسین و مرغ و خروسها بازی می کردی البته کلی از هاپو می ترسیدی .شب هم ساعت ۱.۳۰ راه افتادیم و تو در ماشین خوابیدی از خسته گی بیهوش شده بودی.
این هم هاپو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی