گردش مامان ندا و امیر علی در یک روز بارانی
سلام بر مرد شیرینم .فدات بشم من مامانی من .عاشقتم .از اونجایی که مامان ندا عاشق بارونه گفتم امروز دوتایی با هم بریم خانه بازی بوستان بگردیم و تو هم بازی کنی .خلاصه رفتیم و تو هم یک ساعتی به خوبی بازی کردی اما در یک مغازه اسب تزیینی بزرگی را دیدی و گیر دادی بخریم .وای گرون بود ١٠٠ تومن .من هم بردمت که بریم خانه در راه قیامت کردی و کلی گریه و داد و بیداد .تا حالا تو رو اینطور ندیده بودم .خلاصه مجبور شدم بیام بازارچه و برات باغ وحش بخرم .خلاصه اینقدر گریه کرده بودی که خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی بابا اسی امده بود دنبالت و رفتی خانه شان .الان که زنگ زدم .مامان زری گفت تو سر حال امدی .خدا را شکر خیلی ناراحت می شم از ناراحتیت .پسرم قلبی تو .ناراحت نباش هرگز .دوست دارم .
همه کسمی پسرم .خانه بازی بوستان داری بازی می کنی .
خیلی دوست داری با بچه ها نقاشی بکشی .
با دقت نقاشی می کشی .
عاشق شرک هم هستی .این بلوز که پوشیدی عمه سهیلا دوباره زحمت کشید.دستت درد نکنه .بوس