امیر علی به ارایشگاه می رود ..........
سلام امیر علی پسر گلم الان که دارم واست وبلاگ و خاطراتت را می نویسم تو خونه نیستی و با اصرار و گریه بعد از دو هفته رفتی خانه مامان زری .زنگ زدی و به با با گفتی اجازه میدی من برم ؟ خلاصه دایی پوریا اومد و تو رو برد .منم کارهای شام را کردم و منتظره خاله غزاله و سحر هستم بیان اینجا شام .خلاصه کلی خاله بازی داریم .از چهار شنبه که از خانه خاله غزاله اومدیم برات بگم که کارها را کردیم تا عمه اینا بیان خانه مان .اول مامان ننی اومد و برات یک اتوبوس قشنگ خرید دستش درد نکنه البته با هلیا و بعد دوره هم بودیم و شام خوردیم و تو هلیا و روزین خیلی با هم خوب بودین اخه هلیا جون خیلی بزرگ و خانوم شده .و شب خوبی بود فردا جمعه هم صبح بعد از صبحانه با بابا رفتید ارایشگاه و بعد هم رفتین حمام و می گفتی مردها باید با هم برن و یک ساعت با بابا صاقد رفتی و اب بازی کردین و تمیز شدی و بعد عصری هم تو در راه خوابیدی و با هم هایپر استار رفتیم و طلسم البوم خریدن من هم شکست 4 تا البوم خردیم 6 سال بود که عکسها همین جور ولو بودن و عکسهایمان را از اردیبهشت چاپ نکرده بودیم 100 تا شد همانجا چاپ کردیم و شام هم بابا شکمو کلی خورد و البته من که همیشه عاشق سه تیکه و بابا هم پیتزا و تو هم بلال 2 تا هم خوردی .حالا به روایت تصویر اخه این خاله سحر اومده و می گه زود باش .
تو عاشق گوش کردن به موزیک هستی و کلی با خودت حال می کردی خانه خاله غزاله .
این هم مرغ درسته برای اولین بار سرخ کرده درست کردم و اما بد نشده بود .عمه لیلا و هلیا و عمه سهیلا و روژین و مامان ننی مهمون ما بودند .
هلیا و روژین و امیر علی سه تفنگدار
امیر علی خواب الود در هایپر استار داره بیدار می شی .فدات
داری بلال می خوری توی عکس دهنت کج افتاده .قربونت بشم من .تو ماشاله رژیمی هستی اصلا گیاهی غذا می خوری و بسیار سالم نمیدونم خودت اینطوری شدی والبته فعلا .
وای یادم رفت عکس ارایشکاه را باید جلوتر می زاشتم از بس سحر حرف می زنه نمی زاره .فدات بشم من مبارک باشه .
اروم و ساکت برای خودت می شینی و ارایشگر واسه خودش راحت کار می کنه .
واسه مرجله سوم کم اووردم اخه تو اصلا بازی ها برات تکراری شدن واسه همین یک بازی جدید طرج کردم و موفق بودم و کارتها را به پشتی سوزن می کردی و با تو پ بهش می زدی .از دست تو
این خاطرات برات جا افتاده بود : با یه نی نی با هم کلی دالی بازی می کردین .
از بس که هییت غذا دیر می داد ما به جیگرکی می رفتیم تو هم که عاشق جیگر هستی و می خوردی و به جمع ما هم بقیه اضافه می شدن .
روز اول هیجان داشتی و دنبال یک دسته خودت بی ما راه افتاده بوی و زنجیر می زدی .فدات بشم من .عزیزم این هم خاطرات این بار .خوش بگذره عزیزم بوس