اینجا همه چی در همه ......................
سلام بر گل پسرم .این چند روز کاملا سرم خیلی شلوغ بود و اصلا نمی فهمیدم کی شب شد خیلی وقت کم می یارم .بیشتر ماجرا این چند شب را برات به صورت مختصر می نویسم و از تمام خاله های مهربون که لطف داشتند و برای سالگرد ازدواجمون تبریک گفتن خیلی ممنونم و اگه از ایده ما خوشتون اومده بی زحمت به کد 120 هم رای بدین ممنون .
.امیر علی پسر ماهم بوس .امیدوارم وقتی خاطراتت رو می خونی خوشت بیاد .
و اما ادامه ماجرا :
برات رنگ انگشتی خریدم با پیشنهاد مامان ارمان جون خاله مهربون دیگه توی حمام به خلاقیت پروری ادامه می دی .
برای دیدن عکسها و خاطرات به ادامه مطالب برو ...................................
ادامه مطالب ......................
بدون شرح .....
همه کارهاتو خودت می کنی بدون کمک من اول می گی بهم یاد بده بعد از چند بار گفتن خودت انجام می دی .البته گندی می زنی ها ...........
روز قبل از سالگرد ازدواجمون بابا گفت از سر کار که اومدم حاظر باشین سه تایی بریم گردش و واسه خودمون جشن بگیریم اخه شب یلدا طبق رسم قدیم با بزرگتر ها هستیم واسه همین یک روز قبل به گردش سه تایی رفتیم که بیشتر انگار جشن تو بود کلی بازی کردی و
کادو واسه خودت خریدی ای بابا پس ما چی ؟
شام خوردیم و تو هم طبق معمول بلال و سالاد فقط خوردی
کلی بازی و شیطونی کردی و دوست هم پیدا کردی و
کلی بازی و خوشحالی کردی و سالگرد سه نفره ما به کام تو تموم شد .
خانه مامان زری بویدم و جشن بی صدایی در شب یلدا هم گرفتیم و وارد ششمین سال زندگی مشترکمون شدیم .البته با عقد بخوای حساب کنی 7 سال گذشته .
و شب یلدا را با دوستان و فامیل من بودیم و خانه مامان زری البته مامان زری از ظهر سفره حضرت رقیه ع هم داشت با کلی مهمان و دستش درد نکنه با کلی خستگی و مهمان کلی به ما هم خوش گذشت و برامون کلی زحمت کشید ودست درد نکنه مامان جون .
این هم سفره حضرت رقیه ع که تو در خانه ما با مردها بودی و اخر سر اومدی
یک دخملی به تو گیر داده بود در سفره که تو هم ازش فرار می کردی و اصلا بهش رو نمی دادی .قربونت برم مادر که در مقابل دخترها قوی هستی افرین گول نخوری ها .....
برای دیدن کریسمس و گردش 5 شنبه به فروشگاه های لند توی گاندی رفتیم که تو تا پات به ماشین رسید طبق معمول خوابت برد و انجا هم خواب بودی و ندیدی .بعد هم برای شام رفتیم خانه شیرین خانم مامان ننی و عمه سهیلا و روزین هم انجا بودند و تو کلی ذوق کردی و بازی و اخر شب هم امدیم خونه .
اینطوری خواب بودی ..............................
جمعه از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم رفتیم خانه شیرین خانم ننی و عمه سهیلا را دیدی و بعد رفتیم نمایشگاه مجسمه های مومی روسیه انسانهای شگفت انگیز تو که کاملا ترسیده بودی و هنگ کرده بوی و فقط دور خودت می چرخیدی و با تعجب نگاه می کردی خیلی عکس انداختیم اما نمی تونم همه را برات بزارم چون عکسها باید با کودک باشند شرمنده فعلا به همینها اکتفا کن .
مگه نزدیک می شدی تا خوب بشه عکس گرفت وخیلی ترسیده بودی اخه یکی دو تا چشم یکی دو تا سر یکی با دست و پاهای بزرگ و به قول خودت می گفتی خو د د یعنی وحشتناک
فقط به این چرچیل نزدیک شدی و گفتی بیا عکس بنداز بله چون این اصلا ترسناک نبود ای بلا ........
یه چیزی بگم بخند من که از در اومدم تو پشت میز مجسمه انیشتن بود بلند سلام کردم بعد تازه فهمیدم مجسمه هست اینقدر که طبیعی بودند کلی همه خندیدن .
اومدم لباس شرک رو دست کنم که کمر بندش افتاد دیگه هم درست نشد تو هم که ترسو مگه نزدیک می شدی تا ما عکس بگیریم .
بعد هم رفتیم خانه سحر و تو کلی هندونه خوردی دوبار روی سرامیکها جیش کردی و کلی شیطونی و البته 10 خوابیدی و الان تازه اومدیم خونه و منم دارم می نویسم تو و بابا خوابیدین ساعت الان 2 شب هست ترسیدم باز وقت نکنم بنویسم .
این هم پایان این هفته و یلدا در سالگرد ازدواجمون این هم مختصری از خاطراتت .عزیزم پسرم خوش و سلامت باشی .بوس .