امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 15 سال و 4 روز سن داره

باهوشم

اینجا همه چی در همه ......................

1390/10/3 2:20
5,433 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر گل پسرم .این چند روز کاملا سرم خیلی شلوغ بود و اصلا نمی فهمیدم کی شب شد خیلی وقت کم می یارم .بیشتر ماجرا این چند شب را برات به صورت مختصر می نویسم و از تمام خاله های مهربون که لطف داشتند و برای سالگرد ازدواجمون تبریک گفتن خیلی ممنونم و اگه از ایده ما خوشتون اومده بی زحمت به کد 120 هم رای بدین ممنون .

.امیر علی پسر ماهم بوس .امیدوارم وقتی خاطراتت رو می خونی خوشت بیاد .

و اما ادامه ماجرا :

رنگ انگشتی

برات رنگ انگشتی خریدم با پیشنهاد مامان ارمان جون خاله مهربون دیگه توی حمام به خلاقیت پروری ادامه می دی .

برای دیدن عکسها و خاطرات به ادامه مطالب برو ...................................

 

ادامه مطالب ......................

لباس

بدون شرح .....

فدات

همه کارهاتو خودت می کنی بدون کمک من اول می گی بهم یاد بده بعد از چند بار گفتن خودت انجام می دی .البته گندی می زنی ها ...........

گردش

روز قبل از سالگرد ازدواجمون بابا گفت از سر کار که اومدم حاظر باشین سه تایی بریم گردش و واسه خودمون جشن بگیریم اخه شب یلدا طبق رسم قدیم با بزرگتر ها هستیم واسه همین یک روز قبل به گردش سه تایی رفتیم که بیشتر انگار جشن تو بود کلی بازی کردی و

کادو واسه خودت خریدی ای بابا پس ما چی ؟

شام خوردیم و تو هم طبق معمول بلال و سالاد فقط خوردی

کلی بازی و شیطونی کردی و دوست هم پیدا کردی و

دوست

کلی بازی و خوشحالی کردی و سالگرد سه نفره ما به کام تو تموم شد .

خانه مامان زری بویدم و جشن بی صدایی در شب یلدا هم گرفتیم و وارد ششمین سال زندگی مشترکمون شدیم .البته با عقد بخوای حساب کنی 7 سال گذشته .

و شب یلدا را با دوستان و فامیل من بودیم و خانه مامان زری البته مامان زری از ظهر سفره حضرت رقیه ع هم داشت با کلی مهمان و دستش درد نکنه با کلی خستگی و مهمان کلی به ما هم خوش گذشت و برامون کلی زحمت کشید ودست درد نکنه مامان جون .

این هم سفره حضرت رقیه ع که تو در خانه ما با مردها بودی و اخر سر اومدی

یک دخملی به تو گیر داده بود در سفره که تو هم ازش فرار می کردی و اصلا بهش رو نمی دادی .قربونت برم مادر که در مقابل دخترها قوی هستی افرین گول نخوری ها .....

برای دیدن کریسمس و گردش 5 شنبه به فروشگاه های لند توی گاندی رفتیم که تو تا پات به ماشین رسید طبق معمول خوابت برد و انجا هم خواب بودی و ندیدی .بعد هم برای شام رفتیم خانه شیرین خانم مامان ننی و عمه سهیلا و روزین هم انجا بودند و تو کلی ذوق کردی و بازی و اخر شب هم امدیم خونه .

اینطوری خواب

اینطوری خواب بودی ..............................

جمعه از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم رفتیم خانه شیرین خانم ننی و عمه سهیلا را دیدی و بعد رفتیم  نمایشگاه مجسمه های مومی روسیه انسانهای شگفت انگیز تو که کاملا ترسیده بودی و هنگ کرده بوی و فقط دور خودت می چرخیدی  و با تعجب نگاه می کردی خیلی عکس انداختیم اما نمی تونم همه را برات بزارم چون عکسها باید با کودک باشند شرمنده فعلا به همینها اکتفا کن .

امیر علی

مگه نزدیک می شدی تا خوب بشه عکس گرفت وخیلی ترسیده بودی اخه یکی دو تا چشم یکی دو تا سر یکی با دست و پاهای بزرگ و به قول خودت می گفتی خو د د یعنی وحشتناک

چرچیل

فقط به این چرچیل نزدیک شدی و گفتی بیا عکس بنداز بله چون این اصلا ترسناک نبود ای بلا ........

چارلی

 یه چیزی بگم بخند من که از در اومدم تو پشت میز مجسمه انیشتن بود بلند سلام کردم بعد تازه فهمیدم مجسمه هست اینقدر که طبیعی بودند کلی همه خندیدن .

شرک

اومدم لباس شرک رو دست کنم که کمر بندش افتاد دیگه هم درست نشد تو هم که ترسو مگه نزدیک می شدی تا ما عکس بگیریم .

سحر

بعد هم رفتیم خانه سحر و تو کلی هندونه خوردی دوبار روی سرامیکها جیش کردی و کلی شیطونی و البته 10 خوابیدی و الان تازه اومدیم خونه و منم دارم می نویسم تو و بابا خوابیدین ساعت الان 2 شب هست ترسیدم باز وقت نکنم بنویسم .

سالگرد در یلدا

 این هم پایان این هفته و یلدا در سالگرد ازدواجمون این هم مختصری از خاطراتت .عزیزم پسرم خوش و سلامت باشی .بوس .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

عمه لیلا
3 دی 90 3:08
قربون اون اخمات که به اون دختره با اخم نگا میکنی.فدات بشم.خیلی خوش میگذرونیها
ستاره
3 دی 90 9:21
سلام منتظر حظورتون در وبلاگ ستاره جون و همچنین رای شما هستیم. کد 153 رو فراموش نکنید.
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
3 دی 90 11:25
تو این عکسا خیلی ناز افتادی خاله جون
مامان نیاز
3 دی 90 11:29
سلام عزیزای من همیشه شاد باشید و به تفریح وگردش دلمون براتون تنگ شده بود امیرعلی منم ببوس
مامان متین
3 دی 90 12:30
ماشالله گل پسر با این همه فعالیت
مامان دانیال
3 دی 90 13:26
وای چه عکس های خوشگلی. انشاالله همیشه خوش بگذره. افرین به امیر علی خودم.
صونا
3 دی 90 14:04
سلام بابا اين مدت نبودين دلمون براتون تنگيده بود... خوشحالم که حسابی خوش گذروندين من که هيچ يک از عکسا رو نديدم يعنی وا نشدن ولی به هر حال انشاالله هميشه به شادی و خوشی ... ببخش عزيزم ميشه بپرسم شما ترکی بلدين؟آخه امير علی که ترسيده و گفته خو د د اين کلمه ترکي و منم که ترکم کنجکاو شدم بدونم شما هم ترکين؟
مامان ثمين
3 دی 90 16:52
سلام.راي گيري جشنواره شروع شده ثمين كدش 163 هست يادتون نره دوست مهربونم.
معصومه مامان سهند
3 دی 90 19:06
عکسهای جالبی بود دستتون درد نکنه، مامان ندا بلاخره از خودت رونمایی کردی هاااااااااا بابا دلمون آب شده بود امیدوارم همیشه خوش باشید، راستی این مجسمه های روسیه کجاست ما هم بریم
فهیمه مامان پرهام
4 دی 90 0:52
سلام عزیزم،الان بعد از کلی بدو بدو و سوپ پختن و آبمیوه گرفتن و دارو گیاهی و ..... بالاخره پرهام خوابید و فرصت کردم بیام پیشت من فکر می کردم باید نی نی وبلاگی باشم تا یتونم رای بدم وگرنه تابحال حتما" رای داده بودم البته غیر از دوستی مون، واقعا" هم از عکس تون خوشم اومده چند تا از وبلاگای دیگه رو هم دیدم اما فقط از یکی شون خوشم اومد. راستی عزیز، فکر کنم من به یه دوست دیگه م (فرناز) جواب داده بودم و فکر کردم به شما گفتم، ببخش در ضمن من همش اشتباهی میگم D 3000 در صورتیکه درستش D 3100 .... گفتم خودم زودتر اعتراف کنم امیر علی باهوشمو ببوس خب دیگه یادم نیست در مورد چه چیزائی باید می گفتم آهان تراشه ها! راستش با چند نفر دیگه حرف زدم که یه کمی دو دل شدم، مطمئنم میگی ؛ وای چقد بی اراده ست... اما من شاید برا خودم بی اراده باشم اما برای پرهام فقط می ترسم، همین... می دونم که الان پیش خودت میگی: من که بهش گفتم نباید به حرف دیگران گوش کنی! اما عزیز خوش به حالت که تو مطمئنی، اما من خودمم مطمئن نیستم، یه معلم ابتدائی بهم گفت ؛ وقتی بره مدرسه براش هیچ جذابیتی نداره و اونوقته که به درس توجهی نمی کنه و بهش انگ بیش فعالی می زنن و .... چند تا مامانم دیدم که گفتن بچه هامون جلوترن و اصلا" تو مدرسه حوصله ندارن و ... خلاصه الان نظرم منفی نیست، فقط موندم با توجه به امکاناتی که توی شاهرود هست ، من باید چیکار کنم؟؟؟؟ خودمم دیگه حالم از خودم بد شده از بس نتونستم تصمیم قاطعی بگیرم.... اما می دونم که اگه یه نظر بشنوم که قانعم کنه، خیلی سریع شروع می کنم و اگه خودم به کارم ایمان داشته باشم، هیشکی نمی تونه پشیمونم کنه، پس مشکل فعلا" خودمم... نه موافقم و نه مخالف....دلم می خواد گریه کنم تمام فکرمو مشغول کرده چقد حرف زدم الان میگی کاش وقت نمی کرد بیاد
فهیمه مامان پرهام
4 دی 90 1:04
راستی ندا جون این پسرت خوب خوش میگذرونه ها
و البته خوشحالم که مامانشم دیدیم و خندیدم به اون حالی که اون لحظه داشتی آخه تصورت می کردم که داری سعی می کنی کمربند شرک رو ببندی و یه نفر با تعجب نگات می کنه صحنه جالبی میشه ها
منم برا پرهام رنگ انگشتی زرد گرفته بودم که الان با دیدن عکس امیر علی برنامه فردای بابائیش مشخص شد (رنگ انگشتی قرمز) یه جوری با حیا میگه : من رنگ انگشتی قرمز ندارم.... که آدم دلش میره براش باباشم که حسسسساس
من که اینهمه حرافی کردم بزار اینم بگم که : فکر کنم توی بلاگفا اینجوریه که اگه توی ادامه مطلب همه مطلب رو نذاری.... بعد که پست میره توی آرشیو برای نشون دادن تمام متن مشکل پیدا میشه.... حالا نمی دونم نی نی وبلاگم اینطوریه یا نه؟ اما یه نگاهی بنداز عزیز که بعد حرصتو در نیاره.... هر چند ماشااله از روحیه ای که من ازت دیدم که فکر نکنم به این راحتیا عصبی بشی

البته فهیمه جون درست می گی اون لحظه همه داشتند منو با اون کمربند نگاه می کردن وای چی بود
صونا
4 دی 90 9:42
حتما به امير علی شما رای ميديم...
مامان آناهل
4 دی 90 11:28
آناهل به شما رای داد
مامان حنا
4 دی 90 16:18
سلام خانمی چشم من حتما به شما رای میدم خانومی نمی خوای لینک کنی
مامان ملینا
6 دی 90 12:19
وای چه عکسای خوشگلی .مخصوصا عکس اخم کردنت به دختر کوچولو. آفرین به این همه ذوق و شوق برای یاد گرفتن
مامان ماهان
8 دی 90 8:56
وااااااااااااااااااااااای چه عکسهای خوشگلی قربونت برم که همیشه خوش عکس هستی فداااااااااااااااااااااات دوست جونم شما هم خیلی خوش تیپیاااااااااااااااااااااااا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد