امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

باهوشم

جو بسکتبال بد جور امیر علی رو گرفته ......

1391/3/10 11:04
1,687 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پهلوون پنبه مامان .قربونت بشم من بیا دنبالم تا خاطرات این چند روز را برات تعریف کنم ....

بیاااااااااااااااااااااا................

سلام بر همه دوستان گلم و پسر مهربونم .

قبل از هر چیز باید بگم که من نمی تونم برای دوستان بلوگفایی خودم نظر بزارم نمی دونم چرا کد نمی یاد تا تایید بشه الان مدتی هست این مشکل را پیدا کردم از همه شما دوستانم معذرت خواهی می کنم اما من به و بلاگ شما دوستان سر می زنم و می خونم اما نمی تونم نظر براتون بزارم ایشاله که به زودی درست بشه .(صونا جون بی زحمت یه بار دیگه شمارتون را برام بزار )

و اماااااااااااااا این چند روز از جمعه بعد از تولد روژین جون که شنبه میشه دیگه .من و تو کمی زودتر رفتیم کلاس اول به پارک نزدیک کلاستون رفتیم باد خنکی می یومد و نم نم بارون در افتاب می بارید خیلی هوا عالی و قشنگ بود بعد از بازی ساعت کلاستون با هم رفتیم تو رفتی کلاس و منم کتابخونه بعد هم اومدیم خونه تند تند حاضر شدیم و عمو مرتضی و سحر جون اومدند دنبال ما و رفتیم شام خانه خاله غزاله بابا هم از سر کارش اومد اونجا تو هم تا تونستی اتیش سوزوندی شب هم همونجا موندیم و صبحش که مردها رفتند سر کار ما هم رفتیم اندیشه خانه دایی من بابای خاله سحر نهار کباب جوجه رفتیم بالا پشت بام درست کردیم و تو هم وای وای خیلی شیطونی کردی و افتادی روی جوجه ها شانس اووردیم چیزی نشد عصری هم برگشتیم مردها دیگه همه اومده بودند خانه ما منم تند تند ماکارانی توپ درست کردم و همگی رفتیم چمنهای استادیم ازادی و شام خوردیم تو هم با صاقد کلی توپ بازی کردی .دوشنبه هم خسته از این همه گرش بودیم که خاله منیژه من با زهیر اومدند خانه ما بعد هم مامانی من رو عمو رسول هم اومد و عصری دور هم عصرونه خوردیم تو هم خیلی بازی کردی بعد انها ما را خانه مامان زری گذاشتند و رفتند خانه مامان زری بابا بزرگ من از کرج اومده بود از دیدنش خیلی خوشحال شدیم و شام اونجا موندیم و اخر شب هم سه تایی اومدیم خونه و تو هم از خواب قش کرده بودی و سه شنبه از صبح مشغول نظافت و جم و جور با هم بودیم و تو هم تنهایی رفتی حموم و یه ساعتی اونجا بازی کردی منم تونستم به کارهام برسم که عصری بابایی و مامان زری و بابا بزرگ اومدن دنبال ما و رفتیم امامزاده داوود که متاسفانه دوربین با خودم نبرده بودم و با گوشی مامان زری انداختم که الان عکسها موجود نیست .

یادم افتاد دیروز صبح گیر داده بودی شیر می خوام منم بی حس روی تخت افتاده بودم و شیرمون هم تموم شده بود گفتی شیر گفتم خودت برو بخررررر بالاخره تسلیم شدی و گفتی پول بده تمام حرکات بابا را تکرار کردی و تقلید که می خواد مغازه بره چیکار میکنه رفتی و منم از پنجره نگات کردم دیدم بعد از 5 دقیقه نیومدی دلم طاقت نیوورد اومدم دنبالت لای در رو باز کردم دیدم داری سلانه سلانه شیر سنگین در موشنبا را گرفتی و داری با خنده می یای منو که دیدی ذوق کردی گفتی دیدی مرد شدم مثل بابا شیر خریدم منم ذوق کردم دیدم شیر را می کشی و می یاری و بقیه پولت هم در پلاستیکش مغازه دار انداخته بود .فدات بشم که مرد شدی کاش دوربین دستم بود این لحظه را ثبت می کردم .خلاصه از اینکه پسر اجتماعی هستی و مغازه می ری خودت حرفت رو می زنی و مستقل عمل می کنی خیلی خوشحالم سعی می کنم تو رو مردی مستقل و محکم تربیت کنم تا روزی برای همسر و فرزندانت الگو نمونه بشی و بتونی در این دنیای بی رحم گلیم خودت رو خودت از اب بکشی و وابسته کسی نباشی .

اینم از عکسها که زیاد توی این هفته دوربین باهام نبود خیلی از روزهاش بی عکس موند ...

پارک

بازی در پارک

کلاس

و کلاستون .راستی این جلسه سه گوش را یاد گرفتی ...

خانه خاله غزاله

اینجا داری از ما پذیرایی می کنی مثلا داری چایی درست می کنی با نبات تعارف می کنی خانه خاله غزاله

مدال

از روزی که از استادیوم بسکت اومدیم فقط داری اونهایی که از اونا دیدی رو تقلید می کنی و انجام میدی

مدال

مدال

تقلید از عمو سعید هنگام گرفتن مدال

قهرمان

شیطون

دیگه شیطون شدی هاااااااااااااااااااااا

شام

خاله غزاله قبل از اینکه ما بیایم زحمت کشیده بودن و همه چیز را اماده کرده بودند و شام خوشمزه ای بود و صندلی 6 تا به تعداد ما بود ما که نشستیم تو گفتی من که صندلی ندارم پس مال من کو البته قبل شام تو شامت رو خورده بودی ها اما می گفت منم قهرمانم باید سر میز بشینم مثل عمو سعید و بابا ...

هدیه

هدیه دایی حسین به امیر علی یه کامیون خیلی بزرگ دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدید دیگه امیر علی الان سه تا کامیون داره دو تا کوچیک و یکی هم بزرگ .

تقلید

چند وقت پیش دیدیم به بابا میگی بیا برم روی دوشت بعد رفتی روی دوش بابا و تو رو در اووردی دقیقا مثل قهرمانی تیم مهرام و حرکات دو تا از بازیکنانش ...

تقلید

بعد هم به من گفتی کلامو بده گفتم گم شده نیست بعد دیدم از خلاقیت خودت استفاده کردی و حوله انداختی سرت و تور بسکت هم دوره گردنت دقیقا مثل بازی فینال مهرام که عمو سعید با کلاه این کار را انجام داددددددددددددددددددد.

دعا

دیشب دیدیم صدات در نمی یاد .که دیدم اینطوری داری قران می خونی دقیقا بعد از خوندن زیارت عاشورا بابا که سجده می کنه و انگشت را به جای مهرش روی پیشونیش می گیره تو هم عینا تقلید کردی .

سجده

بله این تقلید بعدی اگه بخوام از همه تقلیدات عکس بزارم که خیلی میشه تو بعد از هر دیدن کاری توسط کسی بلافاصله تقلید می کنی و انجام میدی .

فدات بشم من قهرمان من امیدوارم همیشه شاد و سلامت و موفق باشی تا خاطره ای دیگه به خدا میسپارمت الان که دارم برات می نویسم تخت خوابیدی ............خوب بخوابی  بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان زهرا
10 خرداد 91 11:09
عزیزم سلام

خوبی ؟ امیدوارم زودتر مشکل وبلاگت حل شه ما هم منتظر رای و نظر شما هستیم

مثل همیشه همه چیز را با جزئیات نوشتی مطمئنا امیر علی جون در آینده از خوندن تمام نوشته های شما و خاطراتش لذت خواهد برد

موفق باشید

نابغه کوچولوی من را هم ببوسید


مرسی عزیزم بوس
مامان زهرا
10 خرداد 91 11:10
راستی ندا جون رای به دخترم در وبلاگ
http://noruz1391.niniweblog.com/

یادت نره

مرسی


چشم الان رای دادممممممممممممممممممم
مامان آريا
10 خرداد 91 11:26
قربونه بسكتباليست كوچولوي خودم برم خيلي جالب بود اميدوارم در آينده جزوه قهرمانان كشور باشي توي هر رشته اي كه دوست داري عزيزم
موقع قرآن خوندن مارو هم دعا كن با اون دل كوچولوت

لطف داری خاله جون حتما شما را هم دعا می کنم .ما را هم فراموش نکنید دعایمون کنید.بوس
مامان آريا
10 خرداد 91 11:26
ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است

جان من، جانان من، روح و روان من علی است

تا علی (ع) دارم ندارم کار با غیر علی

شکر لله حاصل عمر گران من علی است . . .

روز مرد و به تو مرد كوچك و روز پدر و به باباي مهربونت تبريك مي گم

ممنون خاله جون بوس
عمه لیلا
10 خرداد 91 14:50
عزیزم الهی که من قربون اون خنده هات ژست هات و مخصوصا قربون اون قران خوندنت بشم.


خدا نکنه عمه جونم .هلیا جون رو ببوس مرسی به ما سر می زنی .بوس
فهیمه
10 خرداد 91 15:02
زنده باشه الهی
اون کلاه و تور روی گردن از همه باحال تر بود
مزه ی خریدش رو هم کاملا" درک می کنم، آخه ما هم چند بار پرهام رو تنهائی فرستادیم خرید و وقتی برگشت بی نهایت ذوق داشت، خیلی قشنگه ندا جون، ولی منم تو اون لحظه دوربین نداشتم


فهیمه جون خیلی ذوق داره که میبینی پسرت خودش خرید میره برای خودشون هم جالب و قشنگه .
مرسی به ما سر می زنی منم وبلاگتون رو می خونم اما نمیشه نظر بزارم بوس
مامان سارا
10 خرداد 91 16:22
عزیزم معمولا شروع به نوشتنکامنت در بلاگفا کنی کدش میاد


عکس مدال در دهانش خیلی خوشگل بود


جونم پسر که بزرگ شده. دلم برای اون روزا که آرش میرفت خرید تنگ شده. اینجا نمیشه از این اجازه ها به بچه داد تنهایی حتی تو آساسنسور باشه


ممنون سارا جون من حتی نیم ساعت هم وایسادم اما کدش باز نشده .ایشاله بزرگتر که بشه خودش خرید میره دیگه عزیزم بوس
صونا
10 خرداد 91 17:20
انشاالله مدال قهرمانی خودتو به گردن بندازی عزيزم.
فدات بشم که اينقدر آقا شدی و داری قرآن می خونی خيلی خوشم اومد...می بوسمت ماه خاله صونا


مرسی صونا جونم بوس ایشاله نی نی شماااااااااااااا
مامان امیر
10 خرداد 91 18:49
سلام
ماشاالله به این قهرمان کوچک
موفق باشی عزیزم
کوچولوی منم هم اسم قشنگ توست.
خوشحال میشم به وبلاگ پسر منم بیایید و اگه تمایل به تبادل لینک دارید لینکم کنید و به من هم اجازه دهید تا لینکتون کنم.منتظرم عزیزم
بای


ممنون عزیزم چشم بوس
مامان آرمان
10 خرداد 91 22:42
بدلکار ورزشی کوچک امروز ....قهرمان ورزشی بزرگ فردا(امیر علی جونم)


مرسی عزیزم بوس
مامان متین وکسرا
11 خرداد 91 19:22
آفرین به ورزشکار آینده مامانی به ماهم سربزن خوشحال میشیم


ممنون عزیزم چشم بوس
مامان امیرعلی
12 خرداد 91 17:42
امیرعلی منم عاشق تقلید کردنه.نیم وجبی یه کارایی میکنه آدم شاخ در میاره.
امیرعلی خاله عاشقتم


عاشق همه امیر علی ها هستم بوس و همه نی نی های گل
مامان نازنین زهرا
13 خرداد 91 10:48
سلام گلم ببخشید من در مورد تراشه های الماس پرسیده بودم گفتند شما تهیه کردید میخواستم در موردش یکم بهم اطلاعات بدید متشکرم در ضمن دخترم یکسال و نه ماهشه زود نیست ؟


می یام پیشتون ...
مامان ملینا
14 خرداد 91 12:16
وای الهی چه قدر عکستات عالی بود .عکس تور و کلاه خیلی بامزه بود.آفرین به خلاقیت نابغه کوچک.دوستت دارم عزیزم

مرسی عزیزم بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد