امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

باهوشم

مامان تنبل شده ......

1391/6/4 19:58
2,785 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه خاله های مهربون گل و پسر نازم

بیاین لطفا دنبالم ..........

الان می گی چه مامان تنبلی دارم من خاطراتم رو اینقدر بد و مختصر می نویسه پسرم به خدا تنبل نشدم اما سرم خیلی شلوغه و افکارم در هم بر هم هزار تا کار ریخته سرم خودم هم موندم چی کار کنم کارایی که تمرکزم رو گرفتن و نمی تونم خوب فکر کنم و انجام بدم واقعا از همه دوستی گلم هم شرمندم که نمی تونم تند تند به شما و نی نی های گلتون سر بزنم باید منو ببخشیدددددد

اینقدر دیر اومدم بنویسم که اصلا یادم رفته چی گذشته این مدت هر چی یاد دارم را باید تعریف کنم ....

با شرمندگی تموم :

بله پسرم ماه رمضون به خوبی و خوشی تموم شدددد و ما خودمون دو بار افطاری دادیم و مهمون دعوت کردیم و چند جا هم دعوت شدیم و رفتیم و بعد هم تعطیلات عید فطر هم رفتیم کرج خانه پدربزرگ من و دو روز انجا بودیم که همونجا باغ وحش هم رفتیم بعد تولد مامان ننی هم بود و رفتیم کیک گرفتیم و خوش گذشت و برات بگم که وای یادم نمی یاد چی به چی شده اهان من چند روزی دنبال کار خرید خانه برای دایی نوید بودم که به سلامتی تونست بخره و منم هر روز برای پیدا کردن خونه باهاش رفتم دو بار هم تو رو بردم که کلی اذیتم کردی و پشیمون شدم از بردنت و بعد هم عروسی یه دوست قدیمی من بهناز بود که رفتیم خیلی خوب بود برام پر از خاطرات بچگی همه دوستام بودن همه بچه های محل که با هم خاطراتی داریم و با هم بزرگ شدیم مخصوصا پسرها که زن گرفته بودن و وقتی میومدند جلو و سلام می کردن با تعجب نگاشون می کردم و وقتی خودشون رو معرفی می کردن وای می گفتم خدایا باورم نمی شه پسر کوچولوهای گذشته اینقدر مرد و بزرگ شده باشن و برای خودشون همسری داشته باشن خلاصه عروسی خوب و خاطره انگیزی بودددد کلاساتم که مرتب داری میری یه روز هم که بابا خونه بود با هم رفتید و منم موندم خونه و استراحتی کردم بابا وقتی اومد از خستگی غش کرده بود و گفتم وای پس من چی که همیشه با پای پیاده این راه و میرم و توی گرما بعد هم کارهای خونه و بدون استراحت و خواب از دست این مردهااااااا خلاصه جونم برات بگه که بابا سه تا پازل چهار بعدی جدیدبرات خریده که هنوز نیوورده خودت ماشاله درست کردی و  دیگه یاد گرفتی چی کار کنی فدات بشم من عشق من ...

خلاصه بقیه از روی عکسهاااااااااااا؟

تولد

مامان ننی جون هزاران سال زنده باشی و سلامت و شادددددددددد

ورزش

به ورزش بیشتر از قبل علاقه پیدا کردی و برنامه های ورزشی را دنبال می کنی ...

مرغ

دایی پوریا یه روز مهمون ما بودددددددددددددددددد....

ساحره

عکسهای آتلیه حاضر شده اما هنوز نتونستیم اسکن کنیم و برات کامل بزارم ....راستی سی دی و بلاگت رو سفارش دادم هنوز که نرسیده ...

باغ وحش

باغ وحش ایثار در منطقه کوهسار کرج که شهربازی دوران بچگی من هم کنارش هست اما هنوز شروع به کار نکرده من خاطراتی دارم با اون وسایل شهربازی اوین

ایثار

عروسی

اینم عروسی بهناز جون تو با دایی پوریااااااااا هر دو شیطون ...

خلاصه دیگه چیز خاصی یادم نمی یاد که برات تعریف کنم برای ثبت نام مهر ماه هم اقدام کردم سه مرحله مصاحبه داره که هنوز شروع نشده تا ببینیم چی میشه برات کلا بعدا تعریف می کنم مامان جون اگه برات بگم چقدر مشغله و کار و مسولیت سرم ریخته و دلت برام می سوزه خودم هم دلم برای خودم خیلی می سوزه فشار کارها و اینده تو از یه طرف و بقیه مسولیتها و .... که نمی تونم هم بگم از طرف دیگه برام دعا کن دیگه خدایا به همه بنده هایت کمک کن تا سر بلند باشن و سلامت

فعلا به خدا می سپارمت عزیزم بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مادر کوثر
4 شهریور 91 19:23
سلام عزیزم
خداقوت

الهیییییییییییییی اینهمه کار و فعالیت داری. چرا بازم میگی تنبل. خدانکنه

انشالله همیشه سالم و شاد باشید


ممنون عزیزم چرا انگار تنبل شدم کمتر می تونم وقت بیشتری بزارم ............بوس
مامان سارا
5 شهریور 91 1:53
وای چقد خوب که عروسی دوست قدیمی رفتی و همه خاطرات بچگیت تازه شد

اون گلای سیب زمینی ات هم خوشگل شدن


عکس آتلیه هم خیلی خوبه


ممنون مامان سارا جونم بوس
حسنا مامان ایلیا
5 شهریور 91 7:42
عزیزم چه خاطرات قشنگی همیشه شاد باشید


ممنون حسنا جون بوس
صونا
6 شهریور 91 13:37
منم مثل شما مدتيه نبودم. سرمون درگير زلزله اخير استان عزيزم آدربايجان بود....تو اين مدت محمود روز اول زلزله اعزام شده بود اونجا و عيد فطر اومد و دوشنبه روز تعطيل با کلی وسايلی که خريده بوديم با دو تا ماشين رفتيم مناطق زلزله زده و از فردای اون روز محمود به ورزقان اعزام شده و تا دو ماهی اونجاست و من ............. اگه خواستی بيا يه سر به دوست داغدارت بزن... آذربايجانم داغدار است و دلم...


صونا جونم ایشاله که خودتون خوب و سر حال باشیددد نگران نباش ایشاله که درست می شه همسر هم می یا کنارت شاید بتونم بیام پیشت عزیزم بوس
شقایق.مامان حباب
7 شهریور 91 13:34
دوست گلم ایشالا هرجا هستین همیشه کنار هم شاد باشید


ممنون عزیزم بوس
سمیه(مامان مسیح )
10 شهریور 91 21:30
سلام خاله جون..خوبی ؟ خوشی ؟
خاله جون بیا پیشمون...پیش پسرم مسیح...آخه تولدشه...ما تو مهمونیمون هیچی نی نی ناز مثل شما نداشتیم...حتی یه نفر ......حالا من اومدم دوستای اینترنتی پسملم رو دعوت کنم...تا لااقل اگه تو مهمونیمون حضور نداشتن ..یادگاریهاشون پای تولدش ثبت بشه...
منتظرتیم

مبارک باشه عزیزم چشم حتماااااااا

مادر کوثر
12 شهریور 91 14:34



بوس
مهرانه مامان مهرسا
3 مهر 91 17:57
سلام عزيزم دلم خيلي براتون تنگ شده امير علي ناز و باهوشم رو هم ببوس

ما هم همچنین دوست خوبم بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد