فردای تولد بابا صاقد
سلام گل پسرم این چند روز مامان مشغله زیادی داشت و نتونستم خاطراتت را برایت بنویسم . خلاصه : ١٦ شهریور روز تولد بابا صاقد مامان زری ما را مهمون کرد و شام به باشگاه رفتیم . اما یه موضوع جالب برایمان پیش امد تو اصلا نمی یامدی بریم شام بخوریم و نوبتمان داشت تمام میشد ما تو را ول کردیم و رفتیم رستورا تا شام بخوریم تو هم گفتی نمی یام .خلاصه ما داشتیم شام می خوردیم که دیدیم درب کشویی باز شد و تو امدی توی رستوران و دنبال ما می گشتی بابا صدایت زد و با ذوق امدی گفتی خودم امدم .از تعجب داشتیم شاخ در می اوردیم چطوری راه را پیدا کردی و پله ها را که زیادم بود امدی و در ان تاریکی چطوری ؟ خلاصه فدات بشم من باهوشم . در راه که ...
نویسنده :
مامان امیر علی
23:23