امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

باهوشم

برنامه ریزی و مشخص کردن هدف

سلام بر گل خودم .می خواستم در این پست یک تحربه را برایت بگویم و ازت بخواهم تا همیشه در زندگی اول هدف محکم و بعد هم برنامه ریزی داشته باشی تا هم دچار روزمررگی و افسردگی نشی هم موفق بشی در تمام کارهات و هم کانون خانوادت را همیشه گرم و شاد بکنی و هزاران مزیتهای دیگه . الان یعنی در این پاییز من سعی دارم می کنم تو رو با برنامه ریزی اشنا کنم .و دائم بهت می گم و نشون می دم .من و تو که از خواب بیدار می شیم 9.30 یا 10 صبح هست اول با هم صبحانه می خوریم و بعد من برایت سی دی زبان می زارم و به تمیزی و مرتب کردن خانه می پردازم البته از بس که تو تقلید کنی تو هم مشغول می شی .بعد از اینکه خانه مرتب و با ارامش شد هر دو با هم کارت بازی می کنیم و نقاشی می کش...
22 آبان 1390

امیر علی در سرزمین عجایب

سلام بر پسرم تاج سرم .قربونت بشم من .دوست دارم .چهارشنبه مامان زری و مامانی اینا امدند خانه ما و با غزاله اینا و زهیر شام همگی خانه ما بودند .بابا صاقد سرما خورده بود و 5 شنبه ساعت 3 من و تو با هم رفتیم یرزمین عجایب و کلی با هم بازی کردیم تا 6 بعد هم رفتیم خانه شیرین خانم که همه هم انجا بودند و تو با امیر رضا کلی با هم ذوق و بازی کردین .توی دلم ارزو کردم کاش تو خواهر یا برادر داشتی و اینقدر تنها نبودی .خلاصه شب هم دو تاییی امدیم خانه جمعه هم از ظهر تو رفتی خانه مامان زری و من هم رفتم خانه عمه سهیلا تا اتاق جدید روزین را درست کنیم .شب هم تو با بابا صاقد امدین خانه شیرین خانم و همگی دور هم بودیم و خیلی به ما خوش گذشت .امروز مامان ندا سرما خور...
21 آبان 1390

یک روز برفی در پاییز 90

سلام امیر علی پسر گلم الان که این مطلب را دارم واست می نویسم ساعت 10 صبح هست و از دیروز برف شدیدی داره می یاد و هوا خیلی سرد شده و برقهای ما هم 12 ساعت قطع بود و از سرما با سیوشرت و زیر کلی پتو خوابیدیم .تو هم کمی عطسه می کنی منم زود شربت سرما خوردگی بهت دادم شاید سرما خوردی تا 5 شنبه ببرمت دکتر .از صبح بیدار شدم و واسه شب قیمه درست کردم و واسه تو هم ماهیچه مقوی تا کمی جون بگیری اما بهت بگم خیلی بد غذایی و مامان را کلی حرص می دی برنج و نون و ماکارانی کم می خوری به جاش گوشت و مرغ و ماهی خالی دوست داری بخوری .چه کنم که رژیمی غذا می خوری .امروز بازی بسکتبال عمو سعید هست اما فکر نکنم تو رو بررم چون حال نداری و هوا هم سرده .شب بعد از بازی عمو سع...
18 آبان 1390

تولد مامان زری

  مامان زری صد ساله بشی و سایه سرت همیشه بالا سر ما باشه تا ابد دوست داریم و کنارت هستیم عید قربان هم پیشا پیش بر همه دوستاران مبارک باشد . ...
15 آبان 1390

امیر علی در تیرازه و گردشهای این هفته

سلام بر گل پسرم ماشاله امیر علی جونم تو روز به روز داری با سواد تر می شی و منم بیشتر لذت می برم .از مرحله دوم 8 تا کلمه جدید را هم به خوبی یاد گرفتی و تند تند می خونی .دوست دارم .این چند روز که برایت ننوشتم کلی اتفاقات واسه مامان ندا هم افتاد که کاملا وقت ما را گرفت و بیشتر بیرون بودم و تو هم در خانه مامان زری .راستی بگم بهت که امروز تولد مامان زری هستش و من دیروز عصر رفتم با دایی نوید و پوریا واسش یک پالتو و یک کفش خریدیم و امروز که مهمان دارد با یک کیک رفتیم پشت درب خانه شان گذاشتیم و فرار کردیم و دوسته مامان زری دیده و براش برده و کلی با دوستاش امروز تولد گرفتند .دایی پوریا هم الان خوابه و خانه ماست غزاله هم تو راهه داره می یاد خانه ما و ...
15 آبان 1390

گردش مامان ندا و امیر علی در یک روز بارانی

سلام بر مرد شیرینم .فدات بشم من مامانی من .عاشقتم .از اونجایی که مامان ندا عاشق بارونه گفتم امروز دوتایی با هم بریم خانه بازی بوستان بگردیم و تو هم بازی کنی .خلاصه رفتیم و تو هم یک ساعتی به خوبی بازی کردی اما در یک مغازه اسب تزیینی بزرگی را دیدی و گیر دادی بخریم .وای گرون بود ١٠٠ تومن .من هم بردمت که بریم خانه در راه قیامت کردی و کلی گریه و داد و بیداد .تا حالا تو رو اینطور ندیده بودم .خلاصه مجبور شدم بیام بازارچه و برات باغ وحش بخرم .خلاصه اینقدر گریه کرده بودی که خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی بابا اسی امده بود دنبالت و رفتی خانه شان .الان که زنگ زدم .مامان زری گفت تو سر حال امدی .خدا را شکر خیلی ناراحت می شم از ناراحتیت .پسرم قلبی تو .ن...
8 آبان 1390

امیر علی در استادیوم بسکتبال

سلام پسرم در خاطره قبلی کلی برات خاطره بدون عکس گذاشته بودم .که حالا عکسها رو برات می زارم و واست تعریف می کنم . نوش جونت مامانی . وقتی وارد بوف شدیم چون تو رو از قبل سیر کرده بودم گفتی بلال می خوام و بابا واست گرفت و تو هم تا اخرش خوردی اخه عاشق بلالی . عمو سعید از ماهشهر امده بودند در تهرا با تیم بانک سامان بازی داشتند و ما هم واسه تشویق عمو سعید به استادیوم ازادی رفتیم تو هم می گفتی عمو سعید و داد می زدی و کلی تشویق کردی . امیر علی در بین تماشاچیان . کلی ذوق داشتی با دقت تمام همه را نگاه می کردی از ان روز کلی پرشت خوب شده عمو سعید که امده واسه استراحت .تو اویزون شدی و کلی صداش می زدی . فرداش امدیم خا...
8 آبان 1390

شروع مرحله جدید

سلام گل پسرم .این چند روز سرم خیلی شلوغ بوده و نتونستم بیام واست بنویسم .اما خلاصه واست می گم ٥شنبه گذشته خانه عمه لیلا رفتیم و کلی عمه را هم به زحمت انداختیم و خیلی به همه ما خوش گذشت تا جمعه ساعت ١١ شب انجا بودیم . با مامان ننی و عمه سهیلا و شیرین خانم .مامان زری و بابایی و مامانی و عمو امیر هم به مشهد رفتند اخه بابایی بعد از ٣٠ سال بالاخره بازنشست شد و به این مناسبت رفتند مشهد و چهارشنبه میان .شنبه هم با بابا صادق کلی خرید رفتیم و شب هم جشن کلماتت در خانه شیرین خانم بود .رعنا خانم و سپیده هم انجا بودند .خلاصه یک شنبه هم ما سه تایی رفتیم تیرازه و شام در بوف خوردیم تو هم بلال و سالاد را خوردی و یک ازدها هم خریدی اخه از ان همه اسباب بازی ای...
3 آبان 1390

امیر علی باسواد شد ..............

سلام بر پسر گلم خیلی خوشحالیم که در مر حله اول موفق بودی پسرم ممنونیم و دوست داریم .تا به امروز ٢٤ کلمه فارسی را به راحتی می خونی ( البته هر جا و در هر کتاب هم که این کلمات را ببینی کاملا می توانی بخونی .خودم امتحان نکردم اما خودت دفتر نقاشی ات را اوردی و مقدمه اش که نوشته بود دارد را برایم خواندی )و کلی هم انگلیسی حرف زدن یاد گرفتی .ما به تو افتخار می کنیم . طبق این روش فعلا که مرحله اول تمام شد یک هفته استپ می کنیم بعد از یک هفته انشاله مرحله دوم که ٤٨ کلمه و دشوار تر هم هست را شروع می کنیم .خدایا شکرت به خاطر این ثروت بزرگ (امیر علی ) که به ما دادی هزاران بار شکر . طبق گفته این روش باید برایت جشن کلمه بگیریم و در اولین فرصت خوشحا...
1 آبان 1390

از سه شنبه تا امروز 24/7/90

سلام مامانی من .ببخشید کمی با تاخیر خاطراتت را برایت می نویسم سرم کمی شلوغ هست و کمتر وقت نوشتن دارم اما هرگز تو را فراموش نمی کنم و همچنان از خاطراتت می نویسم . از روز دوشنبه که از خانه خاله گیتا امدیم سه شنبه در خانه ماندیم البته تو با مامان زری و بابایی به پارک رفتی و اخر شب امدی خانه .چهارشنبه هم عمه سهیلا جون به ما گفت ماهی درست کردم امیر علی دوست داره بیاین و دوره هم باشیم خلاصه آن شب هم خانه عمه سهیلا جون بودیم .و ماهی خوشمزه ای خوردیم هلیا و عمه لیلا و مامان ننی هم امدیند و خیلی به تو خوش گذشت و کلی ماهی خوردی .و 5 شنبه ظهر مامان زری امد دنبالت و رفتی خانه شان و من و بابا هم به بهار رفتیم برایت کلی لباس پاییزی خریدیم و بعد هم به گر...
25 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد