امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 15 سال و 7 روز سن داره

باهوشم

از طرف بابا صادق

سلام پسر گلم.انشااله در تمامی مراحل زندگیت موفق باشی .هر پدرومادری آرزو داره که فرزندش موفق وخوشبخت بشه.بابا جون من ومادرت ازهیچ کوششی دریغ نمیکنیم ونخواهیم کرد.که تو میوه زندگیمان به ثمر برسی.من با دیدن موفقیتت تا اینجای کارخیلی خیلی خوشحالم به خودم میبالم که خداوند مهربان هدیه ایی ارزشمند چون تو به من ومامانت داده.خدایا صدهزار شکر.واما ازاین به بعد سعی وتلاشتو بیشتر کن که حرکتت در جاده موفقیت خدای نکرده کند نشه ومیدانم که بااشتیاق خودت وهوش سرشارت توموفق خواهی شد.مامانت همیشه میگه تو انقدر امیر علی رو دوست داری همه اش چشمش میزنی.چیکار کنم بابا خیلی دوست دارم.مثل دیشب که تو تا دیدی تیم بارسلون داره بازی میکنه رفتی لباس بارسلونات رو پوشیدی ...
16 آذر 1390

قصه محرم امسال 1390

سلام بر پسر گلم دعا ها و عزاداریهایت ان شااله مورد قبول شده باشه پسرم .خیلی دلم می خواد این پست را در ماه محرم بخونی تا با حال و هوای دوران ما هم اشنا بشی و مقایسه کنی .عکسها و خاطرات امسال مثل هر سال زیاد هستند و برایت تا جایی که بشه خلاصه وار تعریف می کنم . از اینجا واست بگم که ما یعنی خانواده مامان من یعنی همان مامان زری در سه راه طرشت هیئت بزرگی دارند که از سال 1320 تاسیس شده و بنیان گذارش پدر مادر بزرگ من ( مادر بابای من ) اقای یوسفی هستند که سالها پیش از اینکه حتی من هم دیده باشم فوت کردند و بعد بچه ها و نوه ها و نتیجه ها این هیئت امام حسین (ع) را ادامه دادند که در حال حاظر دایی های من و شوهر خاله من و پسر خاله های بابا من با اهالی م...
16 آذر 1390

خانه خاله سحر و خاله غزاله و ....

سلام پسر خاطرات این هفته را طبق قولی که بهت داده بودم بالاخره وقت پیدا کردم و برات می نویسم .امیر علی من .این سه شنبه من به خانه تکونی افتادم و هر دو من و تو با کمک هم البته خودت که می دونی چطور کمک می کنی گند کاری و دوباره کاری واسه مامان .تا شب خونه تکونی کردیم و بعد هم شام درست کردم تا بابا امد همه چی ارومه ..... بعد هم روز چهارشنبه هر دو مون خونه بودیم و بقیه کارهای خونه را کردیم و پنج شنبه شام خانه عمو مرتضی رفتیم و کلی خوش گذشت عمو مرتضی واسه شام کباب بوقلمون درست کرد که خیلی خوش مزه بود برف شدیدی هم یکباره گرفت و تو هم کلی با سحر مثل همیشه در گیر بودی و جمعه ناهار خانه مامان زری بودیم و فوتبال دیدی و بعد هم شام خانه خاله غزاله رفتیم ...
13 آذر 1390

پایان مرحله دوم از تراشه های الماس و باز هم موفقیتی دیگر

سلام و صد سلام و تبریک و تبریک به پسر گلم .شاهزاده قلبم امید فرداها .عزیزم ماشاله ماشاله این مرحله را هم با ذوق خودت و پشتکارت تمام کردی و باز هم موفق بودی ایشاله الان هم که داری این خاطرات را می خونی موفق و شاد و سلامت باشی پسرم عاشقتم .بدون که مامان و بابا همیشه ازخودشون واسه پیشرفت تو زدند تا تو همیشه شاد و موفق باشی چون عاشقتیم .امیر علی من و بابا خوشحالیم که این مرحله را هم به خوبی پشت سر گذاشتی و خستگی ما در رفت حسابی .خیلی دوست داریم . امروز شنبه 12 آذر سال 1390 این مرحله را که بسیار بیشتر و سختر بود را تمام کردی و ایشاله در اولین فرصت بعد از یک هفته استراحت و دوره مجدد جشن هم می گیریم تا تو بهتر متوجه پیشرفتهات بشی البته تو همه این...
12 آذر 1390

بعد از یک هفته تاخیر .............

سلام بر پسر گلم که یک هفته بزرگتر شده .امیر علی مامان خوبی ؟ امیدوارم در هر جا که باشی و خاطراتت را می خوانی موفق و شاد باشی .مامان جون یک هفته ای که گذشت را با شرمندگی نتونستم برات بنویسم خیلی سرم شلوغ بود و دائم بیرون و دنبال کارهام بودم و حسابی هم سرما خوردم و هنوزم خوب نشدم .در کوچه و خیابان حال و هوای محرم هستش و تو هر روز می پرسی محرم اومده ؟ و ما هم دوباره واست توضیح می دهیم مامانی من هم سالهاست هیئت دارن و ما هم هر سال انجا می رویم و کمک می کنیم و کلی خاطره هست واسه من از کوچیکی تا به امروز تو هم سال سوم هست که به هیئتمون می یای اما امسال بهتر می فهمی و درک داری .در این هفته خاطره ای که مربوط به تو باشه کمه .فقط جمعه عمو سعید اینا ا...
7 آذر 1390

امیر علی در نمایشگاه عمو پورنگ و امیر محمد

  سلام گل پسرم خوبی ؟ امیدوارم همیشه موفق باشی .امروز روز عید از صبح بیدار شدیم و تا بابا نون تازه بخره و صبحانه بخوریم من و تو حاضر شدیم تا بابا امد و همه صبحانه خوردیم و حاضر شدیم و 12.30 رفتیم به خیابان حجاب نمایشگاه .عمو پورنگ و امیر محمد هم در انجا غرفه داشتند و برای سی دی شبکه کودک تبلیغ داشتند و از تو هم عکس تکی انداختند واسه سی دی که ماه اینده می یاد و کلی هم به تو خوش گذشت و کلی با همه عکس انداختی بعد از غرفه عمو پورنگ به غرفه های دیگه که می رفتیم غرفه تراشه های الماس را دیدیم که تو رو شناختند و عکس تو رو که روی جعبه انداخته بودند به ما نشان دادند واسمون جالب بود بعد هم از تو در مقابل مشتریان کارتها را پرسیدند و تو هم جواب می د...
1 آذر 1390

هفته ای که گذشت .......

سلام بر امیر علی خودم .خوبی پسرم ایشاله هر جا که باشی شاد و سلامت باشی .از روز سه شنبه تا امروز که جمعه هست را برات می نویسم .چهارشنبه من و تو در خانه بودیم و کلی کارت بازی کردیم و تو خیلی جلو افتادی بدون اینکه ما یادت بدیم از روی سی دی خودت یاد گرفته بودی عصر ان روز من خانه تکونی جزیی کردم و خرید هفتگی تو هم با مامان زری خونه بودین بعد از شام هم خانه شیرین خانم رفتیم مامان ننی انجا بودند و برایت یک اسباب بازی جالب خریده بودند و تو هم با مامان ننی کلی بازی کردین .5 شنبه هم برات بگم من و بابا با هم عصری بیرون رفتیم و خرید و تو هم خانه مامان زری بودی و ما هم شام امدیم انجا و جمعه هم بعد از خوردن صبحانه رفتیم اندیشه خانه حاجی بابا و تو هم کلی ...
28 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد